چه کسی فنجانها را میشکند ؟
چرا خانه پر از شیشههای شکستهی آبی است ؟
چرا مچ دستت کبود است ؟
مدام میپرسد…
من آنها را نشکستهام
برو یک کتاب فیزیک بخر
فصل تغییر ناگهانی فشار را بخوان
برو پی متافیزیک
من چه میدانم
پشت در گوش میایستی
میپرسی
به چه کسی میگویی آرام باشد
چرا گفتی میتوانید با هم دوست باشید
در را باز میکنم
میلرزم
میخواهی دیوانهام کنی
نمیفهمی چقدر تنهاست
9 دیدگاه دربارهٔ «شیشههای شکستهی آبی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
هر روز، کلی چرا ذهنم را می خورد.
وقتی دیگر خسته می شوم می گویم بی خیال آن قدر ها هم مهم نیست!
اما هر گز نمی فهمی که چقدر تنها هستم…
راستی سارای خوب.تو هم قشنگ عکس می گیری ها…
میشه جون هرکی دوست داری بگی کی تو اتاقه و کی ازت راجب شکسته شدن فنجانها میپرسه؟ما یک کم ۲زاریمون دیر میفته. خیالبافم نیستیم که الکی خودمونو گول بزنیم که مثلا فهمیدیم تو چی میگی. من راستشو حق و حقیقت میگم.دلم میخواد راست راستی بفهمم کی ها بودن.
سمبل هم نکن.
..
لطفا
سلام
وبلاگ بسیار زیبایی دارید و از اون زیباتر اشعارتون
می تونم بپرسم استادتون کی بوده ؟
صبوری می کنم …
صبوری می کند…
صبوری می کنی …
سلام– وچرا نگاه نکردند مانند تو -خیلی ها این جوری هستند ولی نمی دانند چرا؟می بینند ولی بی تفاوت از کنار خود رد می شوند– نوشته هایت را می خوانم همیشه/. در مورد نوشته قبلی هم چیزکی نوشتیم ولی حال که به بخش نظر ها می روم نیستند (زیاد مهم نیست) امیدوارم موفق باشی .خدانگهدار تو و همه کسانی که دوستشان داری ودوستت دارند.سرگردان دنیا(سهراب)
…نگرانم
این روزها
شعر های خیلی زیبایی دارین
با اجازتون به شما لینک دادم
رومئو . . .
خیلی فنجان می شکند
.
آنها را زیر کابینت قایم می کند
همیشه
تا
ژولیت ناراحت شود
نزدیک چهل سال
. . .
سلام٬ سکوت بهترین عکس العمل در مقابل نوشته هاتونه٬ مدتی است اینجا سر می زنم. آدرس وبلاگمو نمیذارم اگه دوست داشتید با ایمیل من تماسی بگیرید. با احترام