کم پیش میآید
ترسیده بودم
میلرزیدم
گفتم بیا
نیامدی
خیلی ترسیده بودم
خواهش کردم
عجیب بود
نیامدی
ثانیههای سختی گذشت
از این پس
کم حرف خواهم زد
کمتر هم خواهم ترسید
چیزی نپرس
ثانیههایی در جهان هستند
در کمین سالهای عمر ما
23 دیدگاه دربارهٔ «وحشت»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام سارا جان
بلاگت فوق العاده قشنگ خانومی
موفق باشی عزیزم
فعلا؛
به آسمان نگاه کرد و از خود پرسید
من که اینجا نیستم
آنجا هم نیستم
کجا هستم؟!
زمان روی خط جاده
به خواب میرفت ای کاش!
اگر منظورت رو اشتباه برداشت نکرده باشم ، باید بگم اون لحظه ها رو بدجوری درک کردم …
سلام
کار قشنگی بود
زبانی شسته رفته و رشک برانگیز…
نمی دانم چرا بند اخر ننشست به دلم
به زعم من شعر باید از همان چیزی نپرس تمام می شد.
مسئله ئی نیست.من فقط تا اونجا رو می رقصم.
گاهی شعر ادم را گرم می کند.گرمم شد.
موفق باشی.
برمی گردم.
وقتی تنم می لرزد به خود غر می زنم که ترسو نباش.
وقتی اشک می ریزم از ترسیدن به خود می لرزم…
آن جا تو نیستی.
خودم هم بند آخرش را دوست نداشتم
سپاس گزارم
گاهی حرف بیهوده است
عجیب بود؟!
.
.
پس حتما ثانیه ای جابه جا شده است
راهی بی راهه!
دیگر کمتر خواهم ترسید…… خیلی زیبا بود . زنده باشی نازنین !
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ای هریک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی.
وحشت را در فراسوی زمان جستجو نکنید
ثانیه هائی بیش نترسیدیم ترسیدیم از تعقیب عقربه های ساعت در فراسوی شخصیت خود بخود بنگریم چه قدر ساعتها را به جای دقایق نقاشی کردیم باختیم زمانها را ولی همچنان ساعت مچی در دست به انتظار نشستیم .
تا لرزش شنلی دیگر……
سلام/ خوشبختی ملاطفه با ثانیه هاست/ شاید هم هیچ ربطی به ثانیه هایی که تو گفتی نداشته باشه/ مهم نیست/ راستی رمان پاگردو خوندی؟؟؟ من به خاطر اون پاگرد اومدم سراغت
ســلام ..
پس به همین دلیل یک ثانیه به ۲۰۰۵ اضافه شد.
salam vaghean ghashang minevisid
tabrik migam
man avalin bare ke be in blog oomadam
amma shoma yeki az oon 2 nafari hastin ke site ayene ro edare mikardan
mishe beporsam chera ayene ro dige gard giri nemikonin
chon man az aval mididamesh va oonam vaghean ali bood
va rasti ye soal
ye clip too ayene bood raje be ye nafar be esme vatan
mishe begin too kodoom ayene ast
movazebe ghalametoon bashin
سلام دوباره
دوستانی دارم از فصلهای پرباران که زمین را به جستجوی شعرهای باران خورده شیار می دهند.خیلی وقت بود منتظر بودند…حالا دیگر برای مدت ها گرم شده اند.نیرو گرفته اند و دنیا را در منظری دیگر به معنا نشسته اند.آنها نام تو را فراموش نخواهند کرد..
همچنانکه نام ماندلشتام…آخماتوا و بسیاری دیگر را..
دو شعر ؛کارمند رسمی؛و ؛صورت جلسه؛ شعرهائی هستند برای بارها خواندن و زمزمه کردن
برای زندگی با کلمات و باور قدرت آنها.
برای نگاهی دیگر به فرم
که همه توان و دقت شما را می رساند
وقتی دیگر بیشتر از شما خواهم گفت.
راستی چرا وحشت؟
سلام
شعر روان ساده صمیمی و در عین حال عمیق…کمتر شعر می خونم کمی با شعر قهرم .خیلی قشنگ بود.
موفق باشید.
وبلاگت دوست داشتنیست خانم محمدی … هرچه زیر و رویش میکنم سیر نمیشوم …
سلام
تنت بلزره اشکال نداره .. دلت نلرزه
دست نوشته هاتو خوندم .. خوندنیه
به دریای آبی آرام هم سری بزن
“من می ترسم پس هستم”
من میخوام بر گردم به کودکی / ـ نمی شه پل برگشتن تحمل وزن مارو نداره
من میخوام برگردم به کودکی / ـ که چی بشه؟! / آخه فقط من میدونم شونه چوبی خواهرم کجاست . …من میخوام برگردم به کودکی
یادی از دوستم حسین پناهی
ولی من می ترسم! می ترسم دیگه نیاد!
رفته!!خیلی سخته اگه دیگه نیاد چی کار کنم؟بیشتر می ترسم!!
وحشت از اینکه این ثانیه ها بیان سراغ سالهای عمر
خیلی بده
اما یکی شون اومد سراغ دوستم که رفیقم بود و همبازی بچگیهام و همراه شیطنت های نوجوونیم …
چه وحشت آشنایی
دیگر سکوت میکنم و اشک نمیریزم
تنها چشمان شیدایام گاه به گاهی تر میشوند…
عالی بود