خوابم نمیبرد، مشت عرق کردهام را باز میکنم، کف دستم اکتاویو را میبینم بارانی خاکستری پوشیده،
گام برمیدارد. از دخترکی گل میخرد، دختر لبخند میزند، چشمهایش شبیه من است. اکتاویو را دنبال
میکنم، در پیادهرو مردی فلوت نواز خوابیده، نرگسها را میگذارد کنار او، مرد بیدار میشود، به اکتاویو
که آرام دور میشود نگاه میکند. چشم هایش عجیب شبیه اکتاویوست، تکیه میدهم به دیوار، در آرامش
چشمان مرد فلوت نواز خواب میروم.
اکتاویو آرام دور میشود.
دیدگاه ها . «خواب»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام همسایه ! چقدر زیبا توصیف کرده بودین . واقعا لذت بردم !….در آرامش چشمان مرد فلوت نواز خواب میروم.
باز تو که خوابت می برد.بی خواب تر از هر شبم امشب.
مثل همیشه زیبا.
و عرض سلام دوباره !
خوابم میبرد….خوابم که میبرد شبیه بچه گیهایم میشوم…..تو از کوچه های خاک گرفته میایی… و من…..دوباره عاشقت میشوم
سلام.گوگل می گوید که شما گفت وگوی من با م.آزاد را در سایتتان گذاشته اید ُ اما من ندیدم!