فصل انار

ما می‌خندیدیم
آن‌ها در سکوت به نقطه‌ای دور خیره بودند
ما سرخوشانه میان دشت می‌خرامیدیم
آن‌ها بهت زده اشک می‌ریختند
ما عاشق شدیم
آن‌ها می‌خندیدند
ما در سکوت به نقطه‌ای دور خیره بودیم
.
.
.

دیدگاه ها . «فصل انار»

  1. سارا جان بیشتر مواقع حرفی را که در شعر پنهان کرده‌ای، نمی‌بیدنم درک نمی‌کنم… ولی بیشتر مواقع احساس می‌کنم موقع شعر نوشتنهات از یه گوشه دیدمت … یه حس خاصیه. میدونی، قیافه، شور، تب و تاب و اشتیاقت برای نوشتن را هر بار پشت هر شعرت می‌بینم …
    همیشه شاد باشی سارا

  2. نمی دونم از چی بگم؟از چی تعریف کنم؟ از آهنگی که آدمو دیوونه می کنه و می بره تو یه حال و هوای عجیب؟ از قالب نوستالژیکی که آدمو یاد صندوقچه قدیمی مادربزرگش می اندازه؟ از شعرایی که هر کدم بویی می دن و برای آدم صحنه ای از زندگی رو ترسیم می کنند؟
    نمی دونم چی باید بنویسم.ولی می دونم که باید بهت تبریک بگم که اینقدر خوش ذوق و باسلیقه ای. من لینکتو می ذارم تو وبلاگم. سربزن

  3. سلام
    خیلی قشنگ نوشتی.اینطور که من برداشت کردم زندگی آدمیزاد را هنرمندانه در این چند جمله زیبا جا دادی.
    واقعاً هم عمر انسان به سان پائیز یا همان فصل انار میمونه که بعد از عاشقی ما چرخه برعکس میشه.
    من بیش از ۳ ساله که از طرفداران آینه بودم خیلی ناراحت شدم که آینه ادامه پیدا نکرد و در این مدت هر چند وقت یکبار برای تجدید خاطره بهش سر میزدم.اما از وبلاگ زیبای شما غافل بودم.امیدوارم بتونم خواننده همیشگی شما باشم.
    منتظر نظر شما در وبلاگ خودم هستم .حتماً سر بزنید.
    موفق باشید

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.