پری

یه پری بود
زیباترین
ماه‌ترین
قشنگ‌ترین
صاف‌ترین
موهاش شبق
دلش حریر
نگاش آفتاب
حرفاش نبات
دستاش سحر
اما پریِِ آینه‌ای
راه رفتن بلد نبود
هی راه رفت
خوردش زمین
هی راه رفت
خوردش زمین
یه روز پری
خوردش به سنگ
دلش شکست
افتاد مرد
ای روزگار
بالا رفتیم آسمون
پایین آمدیم
زمین بود
اگه پری دروغ بود
ماها همه دروغ تریم
قصه‌ی ما دروغ بود
پریِ من ماه بود

دیدگاه ها . «پری»

  1. فانوسمو نفت می کنم. کفشا رو بر می کشم و می زنم به خیابون که… می زنم به خیابون که.. که … که گوشی شاید.. شونه ای.. یا که انگشتانِ دستِ نوازشگرِ دوستی.
    … می گه میون شبگردای مستِ شهر، کسی داستانِ پری یادش نیست. می گه این روزا تلوزیون همه اش داستان خون آباده. می گه شنیده م که امروز از خیابونای شهرِ تو ام خون می شسته ن.
    کُرده. سرباز بوده. چشمش رو تو جنگ خلیج ازش گرفتن و دستش رو تو هُم آفیس، یه جایی تو مرکزِ شهرِ شلوغِ لندن.

  2. پری قصه های من، وقتی که می خوره به سنگ، پا میشه و با نگاهی به سنگ میگه، متشکرم سنگِ عزیز، که اینجایی تا که بگی، چند باره از این راه اومدم، تا که بگی مواظب خودم باشم، از این بابت متشکرم سنگِ عزیز.
    سارای عزیز.. هر روز مطالبت رو می خونم… کی کتابشون می کنی؟

  3. یه پری بود که همه چیز رو میدونست به ظاهر …
    به نظر تو با این کارایی که تو میکنی …
    من چه فکری میتونم بکنم…
    نمیدونم…
    همش نمیدونم…همیشه در هر زمینه ای نمیدونم…
    ه ه ه …
    پری ما دل پاک بود …
    دلش آینه بود…
    این قد شفاف که میشد همه چیز رو از پشتش دید..
    خیلی قشنگ بود سارا خانم…

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.