پرده را کنار میزنم
رنگش پریده
میداند
من مثل او عادت نمیکنم
که در شهر من
پرده با پنجره
پنجره با دیوار
دیوار با هیچ
فرقی نمیکند
45 دیدگاه دربارهٔ «تهران»
دیدگاهها بسته شدهاند.
پرده را کنار میزنم
رنگش پریده
میداند
من مثل او عادت نمیکنم
که در شهر من
پرده با پنجره
پنجره با دیوار
دیوار با هیچ
فرقی نمیکند
دیدگاهها بسته شدهاند.
می داند!
پس، عادت نمی کنیم… پیرزاد دلش خوش بوده!
فرق در هیچ است.. من با همه فرق میکنم…ممکنه…میشه… یه خود پرستی بزرگ… خیلی دوست داشتنی..
تهران را دوست دارم . آن قدر که پنجره اش اگر با دیوارش و دیوارش با هیچش یکی باشد باز هم برایم عزیز است … آدم ها عادت می کنند به پنجره های دیواری و دیوارهای هیچ …
انقدر به بوی تنهایی ام عادت کردم که دیگر نمی دانم فرق بی هم بودن را با با هم بودن.
خیلی زنانه می نویسی… خیلی!
عادت می کنیم
می دانم
می دانم
حتا سقف با آسمان !
اینجا رو خیلی دوست دارم خیلی ارامش داره خیلی زیاد.
سارا
اونجا چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم…
اینم برای همه عادی شده
*************************
خیلی موفق باشی.
موفق باشید
شاید همین فرق باشد میان او و تو…
من این جا را دوست دارم. هنوز. سلام.
کسی هست که رنگ نقابش هنوز نپریده باشد
سلام
شعری برای تو وهمه ساکنان دشت های گرم میهنم….
جستجو کنان
درسکوت کلمات
آواز نرم واژه ای مرا صدا می کند
دستهای گرمش را لمس میکنم
چون نقره میدرخشد
با فانوس های کوچک رنگی اش
مرا به کوچه می برد
با من از دریچه های بسته میگوید
ازشب
از تنهایی
ازستاره های سرد
و جویبار یخ زده ماه
من اما
واژه ای را می جویم
که چون اسبی راهوار
مرا به کوهسارها برد
به دشت های گرم آنسوی دریاها
همسفر با ماه
و مرغابیان مهاجر
چشم به راه ام و منتظر.
قدم رنجه کن.
ممنون. زیبا بود.
…
سلام/زیبا بود/دیوار با هیچ فرقی نمی کند
سلام
شعرهای خوبی از خودت و شمس و حافظ می گذاری
ولی دوست ندارم که هیچ دوست داشتنی به تقلید منجر شود. چیزی که اجازه بدهید بگویم پیداست در شعرهایتان.
ولی زنانه نویسی های همیشه در شعرهایتان این نکته را کم رنگ کرده و به ذهن نمی رسد.
دوست دارم که به وبلاگ من هم سر بزنید و نظراتتان را داشته باشم
خدا نگهدار
نظرتان را در موردتبادل لینک جویایم
سلام …زیبا بود ..زیبا ..شاد باشی
وقتی همه جا غبار آلوده می شود تنها یک روزنه برای تابش باریک ترین مهر آفتاب کافی ست…
رنگش مدتهاس که پریده!
کاش همه مثل تو بودند
عادت نمیکردند!
رنگش مدتهاس که پریده!
کاش همه مثل تو بودند
عادت نمیکردند!
اینجا را تازه پیدا کردم….
دستم را می کشم روی پنجره روی پرده …روی آسمان … رنگش پیدا می شود
سلام سارا
نمی دونم از کی تاریخ فارسی را حذف کرده ای.آخه به من چه.هیچی از شعر بارم نیست.هیچی از نظراتی که شعر های تورو دلچسب کنه بارم نیست.اما یک سلاح دارم.یک سلاح که اونقدر بی رنگ و کمرنگ که همه بهش می خندند.دارم عقده حقارت پیدا می کنم.که سارا محمدی منو آدمک هم حساب نمی کنه.ولی باز هم سارا محمدی کسیه که گهگدار دلم براش تنگ می شه.
up date kon dige..
bi naziri
bi nazirrrrr.:|
سلام
من بی هویتم و نسل من نیز
هویت ما ازادی است
پس براستی بی هویتیم
سارای عزیز:
در اینه ای که ساخته ای و می سازی
تصویر رنجور مردم را می بینم
پس دعا میکنم اینه ات از زنگار دور باشد.
من با سایت آینه خیلی خاطرها دارم…
فکر نمی کردم خالقش همچنن فعال باشه…
خوشحالم که باز می تونم خاطراتی از آثارتون در ذهن بر جای بگذارم….
حجم دستانت سبزم میکند
سلام…زیبا می نویسی…و توصیف تهران…امید است که شما عادت نکرده ای…و باز نوشتم…پاینده باشی
با صدسلام
اولین باریست به وبلاگ زیبای شما سر زدم
انکه تو را میجوید در جستجوی خویش است………
جمله ها وشعر های زیبایی نوشته ای
خسته نباشی
نازنین به ما هم سری بزن
در گروه اسمان کویر منتظر حضور سبز شماییم
گروه اسمان کویر
هانی
با سلام و احترام
ازتون دعوت میکنم اگه دوس دارید صحنه های دیگه ای هم از تهرون ببینید خوشحال میشم مهمونم باشید.دوستدارتون کوشا
پرده ها و باد و پنجره های این شهر…
ایجا مردیست با قلبی…
پیامت را انتظار می کشم
کم نظیر بود
واقعاْ انتظار دیدن وبلاگ به این خوبی را لااقل امشب نداشتم
موفق باشید البته هستید
چیزی نمانده برای گفتن …
خیال کردی برای او فرقی می کند؟
پرده را که کنار می زنم
پاگرد انگار که دیگر
از پشت پرده پیدا نیست!
این جا را انگار
اندکی غبار گرفته است!
پاییز را آغاز کن!
واااااااای خیلی عالیه.خوشحالم که اینجام .آخه خیلی وقته که همچین وبلاگی ندیدم . موفق باشی .راستی بازم از شمس لنگرودی بنویس من که عاشق شعر هاشم .ممنون.
میشه بگی کجائی ؟ !!!!!
میگم .. دیگه بیا بالا
پاییز
پاییز
پاییز
سارا
کمی نگرانیم!
آغاز کن!