بی‌قرار

تو چشمک می‌زنی
من لبخند می‌زنم
می‌نشینیم
خیلی خسته‌ایم
بند ماسکت را باز می‌کنی
کمی گره‌اش سفت است
ولی باز می‌شود
من هم برش می‌دارم
می‌گذارم روی میز
کنار مال تو
این جا خیلی دور است
یک قهوه‌خانه
آن سوی صداها
من شیر مرغ سفارش می‌دهم
تو
جان آدمیزاد

دیدگاه ها . «بی‌قرار»

  1. سلام، من به تازه‌گی اومدم اینجا! سعی کردم آرشیو رو بخونم ولی خیلی زیاد بود، نوشته‌هاتون واقعا ارزش خوندن رو داره، شما فوق‌العاده هستین. راستی بدون اجازه هم بهتون لینک دادم. شاد و رها باشید

  2. سلام.اشعرت خیلی دوست داشتنی بود به خصوص حوادث- این رو هم از ن بپذیر:
    عشق یعنی راه رفتن تا سحر/
    عشق یعنی گریه های بی ثمر/
    عشق یعنی لحظه های بی کسی/
    عشق یعنی دوری و دلواپسی/
    عشق یعنی دوری از زیباترین/
    غربت مطلق به روی این زمین/
    عشق یعنی دستهای باز تو/
    عشق یعنی با تو در پرواز تو/
    عشق یعنی یک دل تنگ و غریب/
    عشق یعنی دختری پاک و نجیب/
    عشق یعنی چشمهای مست او/
    نامه هایم در فشار دست او/
    عشق یعنی شعرهای سوخته/
    عشق یعنی شمع نا افروخته/
    عشق یعنی تا ابد در راه او/
    تا همیشه یک جهان گمراه او/
    عشق یعنی دردهای بی شمار/
    عشق یعنی عاشق و فصل بهار/
    عشق یعنی خسته ام از بی کسی/
    کی به داد این دل من می رسی؟/
    عشق یعنی سین و آ همراه ناز/
    عشق یعنی سوی کوی او نماز/
    عشق یعنی نامه های بی جواب/
    دیدن و بوئیدن او حین خواب/
    عشق یعنی سادگی یعنی امیر/
    او میاید زنده می مانی نمیر!/

  3. سلام
    تو آینتونو نگا کردم . و یه دنیا سئوال برام پیش اومد .
    به نظر من خیلی موفقه این کار .
    خیلی ازش ایده گرفتم . خیلی دوست دارم بیشتر بدونم .
    البته موضوع کار من چیز دیگست .
    اگه آینه دار عزیز که آینه ساز هم هستن ..
    مجالی برا اذیت شدن از طرف یه آینه دوست دارن …. تا سر عیوان شما راهی نیست .
    آینه رو باشید.
    Rayanic

  4. Salam….Man ham bayad Sara sedaat konam?!!!
    Khastam az raah-e door behet salam konam va begam in 2 taa sher-e akhari row shayad chandin o chand baar khoondam o labkhand zadam….Delam baraa-ye “injoor” labkhand haam tang shodeh bood…taa 2-3 maah-e digeh mibinamet :-*

  5. صحبت از پژمردن یک برگ نیست
    وای جنگل را بیابان میکنند
    دست خون آلودشان را پیش چشم خلق پنهان میکنند
    هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
    آنچه این نا مردمان با جان انسان میکنند

  6. خانم محمدی عزیز درود. وب شما را در دفتر کار گردون هنگامی که آرش عزیز آن را نشان داد ، شناختم. توفیق یار شد که این بار در خزه کارتان را بخوانم و به این جا رهنمون شوم. بند آخر شعر بی قرار واقعا مرا بی قرار کرد. یک مجله ادبی داریم به نام فرخار که برای خانه ادبیات افغانستان منتشر می شود. می خواستم اگر افتخار دهید، به گونه ای با هم ارتباط داشته باشیم و از کارهای تان در بخش شعر ایران آن بهره بگیریم.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.