بهار

Shalott_siddal.gif
زانوانم را می‌گیرد
ذوق زده و بی‌قرار
از مچ پایم
بالا می‌آید
نرسیده به قلبم
از دور
برج و باروی امپراطوری‌ات می‌ایستاند او را
به زمین باز می‌گردد
دمق و گریان

دیدگاه ها . «بهار»

  1. سارا
    نگاهت را از زمین بردار
    به آسمان بنگر
    خود را عذاب مده
    برج و باروی او تو را نجات خواهد داد
    هر چند تنها
    از امواج لزج او
    تو به آسمان باز خواهی گشت
    میدانی سارا
    به برج و باروی او نیز دل مبند
    «حالم خوب نیست!
    هذیان می گویم!
    بهارت بهاری!»

  2. آنکه از برج و بارو بترسد شاعر ،همان بهتر که روی خاک به امید معجزه ی ساقه ی لوبیا بماند .. باید دل داشت و دل داد و نترسید و تاب آورد و ترانه خوان رفت.. هرچه بادا باد..

  3. زنگ نقاشی:
    زنگ نقاشی است ،
    کتاب هنر را باز می کند :
    پنکک ، ریمل ، خط چشم …
    ***
    عزیز دل برادر !
    زیبا می نویسید!
    طرح ؛؛زنگ نقاشی ؛؛ تقدیم به ؛شما ؛!
    عیدتان مبارک !
    سری هم به من بزنید !

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.