پرنده

parpar.jpg
پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید
مثل پیامی پرید و رفت
پرنده‌ی کوچک
پرنده فکر نمی‌کرد
پرنده روزنامه نمی‌خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمی‌شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ‌های خطر
در ارتفاع بی‌خبری می‌پرید
و لحظه‌های آبی را
دیوانه‌وار تجربه می‌کرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
فروغ فرخزاد

دیدگاه ها . «پرنده»

  1. و اما تو
    قرض داری
    روزنامه می خوانی
    عشق می ورزی
    روی زمینمان روزگار می گذرانی

    اما چه خوب می فهمی
    بهار آمده است
    اما چه خوب می فهمم
    چه ساده می توانی
    احساس را
    در بالای ابر ها به پرواز در بیاوری!
    در ارتفاع بی خبری
    گردش کنی
    و بر فراز چراغ های خطر
    از زبانی بگویی
    که سبز نمی شود!
    و تنها شاید
    جفتی نباشد
    که پی اش بروی!
    آسمانی باشی مهربانم!

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.