حافظه مهربان نیست با من

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست او مشکل نشیند
(طبیب اصفهانی)
دلم با من غریبه است
منِ من
بقچه‌اش را گرفته
بکوچد توی دالان‌های بی‌غوغا
غم و سرما
مثل مورچه‌گان
افتاده‌اند به جانِ نانِ روحم
اگر حالم را بخواهی
هیچ روی خطِ دلم نیستم
همان بار آخر که وصل بودم
فهمیدم
هوای دل از من کلافه است
حافظه می‌گوید
دلم مرده
دستم سرد
چشمم نا امید است
من از دیدنِ چراغِِِِِ روشنم روی خط حیرانم
می‌خواهم سلامی بکنم
بلکه حیرت کنم از خود
از منم که آن جا
مثل پلنگی می‌غرد
و دلش رابطه می‌خواهد
می‌خواهم حالم را بپرسم
خیره بشوم
کشفی بکنم
حافظه‌ام را پاک کنم
از اطلاعات کهنه و ماسیده بر روحم
از ذهنم
که پر است از
آدرس خبر‌های مرده و موهوم و انگار مهم
و حواسم را پرت کرده
می‌خواهم وصل باشم
حواسم جمع باشد
دست باشم
چشم باشم
روی خط باشم
وکمی گپ بزنم
با چراغ روشن قلبم

(یک نوشته)

دیدگاه ها . «حافظه مهربان نیست با من»

  1. سارای عزیز
    دنیای پر آشوبیست
    و زندگی بسی مشکل
    سختی ها را باید تحمل کرد به امید روز های خوش
    امیدوارم روزی برسد
    که
    وصل باشی
    حواست جمع باشد
    و گپی بزنی
    با چراغ روشن قلبت

  2. استادم می گفت
    دردهای آدمی دو درمان دارد
    اول « آب »
    بعد هم « تنهایی »!
    من آن ماهم که اندر لا مکانم
    مجو بیرون مرا در عین جانم
    تو را هر کس به سوی خویش خوانُد
    تو را من جز به سوی تو نخوانم
    از کلیات شمس

  3. سلام
    چقدر زیباست با کلام تو بودن
    و زیباتر . خود را رها ساختن در امواج کلمات تو ست
    خانم سارا محمدی از اینکه به طور اتفاقی با سایت شما برخورد کردم بسیار شادم نمی دانید چقدر از کلامتان لذت بردم و احساس غرور کردم که هنوز زنان و مردانی در آینده خواهیم داشت که هنر کلامی آنها شفا بخش روحمان باشد . برایت آرزوی موفقیت می کنم و خیلی دوست دارم بیشتر با شما و اثارتان آشنا شوم
    دوستدار شما حسین غفاری

  4. سارای بسیار بسیار دوستداشتنی
    نه از این دوستداشتنی های اینترنتی
    که از آن دوستداشتنی ها که فقط در کتابها پیدا می شود
    می دانی؟
    شعرت بعد مدتها
    برایم قابله ی اشک شد
    نفست
    با دردم یگانه بود…

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.