پسر بچهای شیطان کاش
زنگ این خانه را میزد
از صلیب آشپرخانه
تا رستاخیز آیفون
و شنیدن صدای خالی خیابان
چقدر رویا!
چقدر رنج!
چقدر پرواز!
8 دیدگاه دربارهٔ «یونس»
دیدگاهها بسته شدهاند.
پسر بچهای شیطان کاش
زنگ این خانه را میزد
از صلیب آشپرخانه
تا رستاخیز آیفون
و شنیدن صدای خالی خیابان
چقدر رویا!
چقدر رنج!
چقدر پرواز!
دیدگاهها بسته شدهاند.
:X
مرا به کودکی ام بردی
زمانی که دور از چشم مادر
زنگ خانه ها را می زدم
و مادرم مجبور بود مسیر خلوت خیابان را دوباره بازگردد تا طلب آمرزش کند !
…
کاش می دانستم در کدام خیابانی و خانه ات چه رنگی ست !
اولین چیزی که به ذهنم آمد این شعر فروغ بود ، مثل همیشه آرام و زیبا، موفق باشی.
…آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟…
برای همین است که هورا میگشد
باور کن نفسهایم دلتنگند
باور نمیکنی
خراب نگاهم کن
با اسطوره ها که بخواب میروی
کسی با تو شوخی میکند
همین امشب و ….
من انگار جا مانده ام… کمی گیج ام… هنوز نمی فهمم…
رویا و رنج و پرواز!
کلاسیک!
نه؟
گاهی یادم می رود چه چیزهایی باید از یادم بروند…
ای نام تو ایمانم ولی بی تو پریشانست شادم که به زندانم که عشق تو زندانست اشک است به دامانم وین غمکده ویرانست
خوب رستاخیز آیفون خراب !