پیاله‌های ده‌منی

فک گریخته
نیزه‌ی شکارچی شکسته در تنش
از درد نعره می‌کشد
می‌‌رود
می‌رود به پیش
هر از چندی
نیزه می‌گیرد به مرجان‌ها
فک گیج می‌شود
از درد کهنه‌ی بی‌درمان
در ازدحام پچ‌پچ ماهی‌های مدعی
رنج هزارباره می‌برد مدام
خواستم بگویمت
بی نیزه‌ی شکسته‌ات
چه تاریک بودم
چه بی‌ثمر
چه نا‌امید
هی صیادی که کاش
صیدم کرده بودی درست.

دیدگاه ها . «پیاله‌های ده‌منی»

  1. خواستم بگویمت
    بی نیزه‌ی شکسته‌ات
    چه تاریک بودم
    چه بی‌ثمر
    چه نا‌امید
    در ازدحام پچ‌پچ ماهی‌های مدعی
    رنج هزارباره می‌برم مدام
    فک گریخته
    نیزه‌ی شکارچی شکسته در تنش
    از درد نعره می‌کشد
    می‌‌رود
    می‌رود به پیش
    هی صیادی که کاش
    صیدم کرده بودی درست
    :: مرجان ها حس خاصی داشت؟
    :: این ترتیب ؟!

  2. با ادریس موافق نیستم
    می‌بینی که این ترتیب جدید
    به دل نمی‌چسبد
    دیگر شعر نیست.
    من دوست داشتم
    شعر به «چه ناامید» پایان می‌یافت.
    به گمان من
    ترتیب شعر درست است.
    تو فضایی می‌سازی
    برای آن‌که من حس کنم
    بی نیزه شکسته‌ام
    چه تاریک
    چه بی‌ثمر بودی.
    اما،
    این آرزو که کاش درست صیدت کرده بودم این‌جا برای چه؟
    از درست صید کردنم
    دیگر
    شعری نمی‌جوشید
    یا، این شعر نمی‌جوشید!

  3. آینه دیگر خیلی وقت است برایت آینه نیست .فکر میکردم آینه تو انعکاس هر روز تکراری نمیشود. . .مدتهاست که برایت مینویسم . نمیدانم میشناسی یا نه .همیشه سایت تو برایم آرامش بوده . و شعرهایت الهام های بزرگم. . . چقدر سنگین است نگاه فک به صیاد شعرت .کاش این نگاه پیش نیاید هرگز.
    و من نیز امدن این دو قسمت را با هم نفهمدم :
    خواستم بگویمت
    بی نیزه‌ی شکسته‌ات
    چه تاریک بودم
    چه بی‌ثمر
    چه نا‌امید
    هی صیادی که کاش
    صیدم کرده بودی درست.
    ؟؟

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.