پدر خودش را مشغول چراغانی کردهبود
مادر به آینه گیر دادهبود
که موج دارد
لباس عروس تنگ بود
حلقه را یادشان رفته بود بزرگ کنند
دسته گل هیچ بویی نمیداد
لبخندها زیر پا
مثل نقل له می شدند
عمه خانم مردن ماهی قرمز را به فال نیک گرفت
آخوند پایش به شمعدان خورد
شمعی که در عسل خاموش شد
بوی بدی راه انداخت
سرانجام
با تف و صلوات
حلقه به انگشتانت رفت
خیره بودم
جیبهایم پر از دستمال شدهبود
حواسم هیچ پرت نمی شد
انگشتانت!
ماه: تیر ۱۳۸۳
سفر
عاشق:
“ای فسانه! مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهی کوهم، آوردهی ابر،
به که بر سبزه ام واگذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست،
که دلم آشیان کسی هست
ز آشیانم اگر حاصلی نیست،
من بر آنم کز آن حاصلی هست،
به فریب و خیالی منم خوش”
نیما یوشیج، دی ماه ۱۳۰۱
از پس پنجاه و اندی ز عمر
نعره بر میآیدم از هر رگی
کاش بودم دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی
نیما یوشیج
از کوهستان بر میگردم، نیما هنوز شعر میگفت برای خودش!
آینه جدید روایت خواهد کرد.
–
حقیقت
یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
پارک ممنوع
هی پسر!
اگه فقط ده دسته گل بفروشم
شب معرکهای دارم
یه وانتی پیدا میشه و میپریم بالا و چی؟
بالا شهر!
یه سینما می زنیم تو رگ
این نیکی خانوم به ابوالفضل جیگره!
فکرشو بکن
صورت ماهشو میبینیم
براش سوت میزنیم
دخترا بر میگردن
شایدم فحشمون دادن!
کی میدونه ما کیایم
شام چی میخوریم
شب معرکهایه
راستی!
بدبختیهای ما امانت پیش شما
اگه خوش داشتین
تا صبح غصه بخورین!
چی وایستادی نگاه می کنی!
چراغ سبزه
بفرمایید مستقیم.
پیالههای دهمنی
فک گریخته
نیزهی شکارچی شکسته در تنش
از درد نعره میکشد
میرود
میرود به پیش
هر از چندی
نیزه میگیرد به مرجانها
فک گیج میشود
از درد کهنهی بیدرمان
در ازدحام پچپچ ماهیهای مدعی
رنج هزارباره میبرد مدام
خواستم بگویمت
بی نیزهی شکستهات
چه تاریک بودم
چه بیثمر
چه ناامید
هی صیادی که کاش
صیدم کرده بودی درست.
صنم
پیاده روها تنهایند
تاکسیها میروند ته دنیا
با صدایی مهیب
در هیچ سقوط میکنند
کسی از اینکه درختها
بیهوده روی یک پا ایستادهاند
نه خنده اش میگیرد
نه تعجب میکند
کافهها روزنامه قدیمی بالا میآورند
رهگذران ناشناس سرگیجه دارند
آسمان برای زمین
زمین برای آسمان
شانه بالا می اندازد
کسی رفتنت را به عهده نمیگیرد
مواظب خودت باش
این هم بین خودمان باشد
سری که درد می کند را
دستمال نمیبندند.