کارگران مشغول کارند!

آبی کم رنگ می شود
کم رنگ تر می شود
کوه در مه فرو می رود
آرام آرام باران می گیرد
گونه هایم خیس است
به چهارراه نگاه می کنم
تو رفته ای
سگی آن طرف پیاده رو خود را می لیسد
زباله ای از طبقه دوم پرت شد
پیرمردی که از توالت عمومی آمده
با دکمه شلوارش کلنجار می رود
ساده است فهمیدن اینکه
آدمی می تواند
در چهارراهی تمام شود
همین حالا
پیرمرد دکمه اش را بست
باران تند شده
باید راه افتاد
نه به خاطر مبارزه ای بی امان
با سرنوشت یا بدی ها یا هر چه
آخر
آدم خیس که بشود
صدایش می گیرد
یکی دو آواز قشنگ بلدم
فردا سپیده دمان
دوست دارم بخوانمشان.

دیدگاه ها . «کارگران مشغول کارند!»

  1. سلام سارای عزیز
    اشعارت زیباست وخانه ات روحی خاص و آرامشی خاص را در ذهن آدمی پدید می آورد
    راستی سوالی را از شما دارم و آن اینکه چرا سایت آینه به روز نمی شود یادم است که ۲ سال پیش این سایت با کلیپها و اشعار زیبایش یکی از چراغهای پر فروغ وادی اینترنت بود

  2. وقتی به یاد می اورم چهارراه زندگیم را
    وقتی می گذرم آرام و خموش از کنار جسم خیس و چروک خورده اش
    تیر می کشد تمام وجودم
    و عشق
    دیگر آوای پوسیدهء او نیست
    که می گوید
    دوستت دارم
    مثل همیشه زیبا و سرشار بود سارای عزیزم

  3. gahi fekr mikonam harf zadan va nazar dadan dar morede sher birahmane ast chera ke harfist az jense jaan va har kas ra parvaye aanast ke ……in sher baraye shoma(dar baranhaye ghamanghize shabane ,tanha shaeran va divanegan be ghadamzadanhaye jedi mashghooland)omidvaram hamishe be jaye boghz avazi dar galooyat baashad

  4. آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند،
    آیینه ها که دعوت دیدارند.
    دیدارهای کوتاه،
    از پشت هفت دیوار،
    دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو…
    دیوارهای من
    دیوارهای فاصله بسیارند… !!

  5. این قسمت از شعرت منو یاد فیلم فارست گامپ انداخت اونجایی که وقتی ازش می پرسیدند چرا می دوی ؟‌برای صلح ؟‌حقوق زنان ؟‌… ؟‌ جواب داد :‌ I ran because I felt like running!
    باید راه افتاد
    نه به خاطر مبارزه ای بی امان
    با سرنوشت یا بدی ها یا هر چه
    آخر
    آدم خیس که بشود
    صدایش می گیرد
    یکی دو آواز قشنگ بلدم
    فردا سپیده دمان
    دوست دارم بخوانمشان.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.