چشم بندی

چشم هایم را باز می کنم
یک خرس پنبه ای خم شده
ــ عروسک هایش را سارا ریخته روی تخت باز ـ
خرس انگار نمی داند
ببوسد مرا یا نه
چشم هایم را می بندم
من هم نمی دانم
چشم هایم را باز می کنم
رفته است انگار
سر شب شاید
و روز شده دوباره
چشم هایم را می بندم
پس انگار دیشب بود
بهترین روز زندگی ام گویا
چشم هایم را باز می کنم
پنجره صلیب می کشد و چشم می بندد
ماه انگشتان خورشید را می بوسد
آهسته می گوید
شب بخیر سارا

دیدگاه ها . «چشم بندی»

  1. من هم نمی‌دانم
    در تردید
    به این بسنده می‌کنم که بگویم
    شب به خیر سارا
    چشم‌هایم را می‌بندم
    روز زیبایی آغاز می‌شود
    با بوسه‌یِ ماه بر انگشتان خورشید

  2. خرس می‌گوید
    روشن است
    تردید
    نزیستن لحظه‌یِ سرنوشت است
    زیستن
    دل به دریا افکندن است
    ماه شدن
    و بوسه بر دست خورشید زدن
    او ماه
    سارا خورشید
    من می‌گذرم

  3. خرس می‌گوید
    تردید
    نزیستن لحظه‌یِ سرنوشت است
    زیستن
    دل به دریا افکندن است
    ماه شدن
    بوسه بر دست خورشید زدن
    او ماه
    سارا خورشید
    چشم‌هایم را می‌بندم
    روز زیبایی آغاز می‌شود
    با بوسه‌یِ ماه بر انگشتان خورشید

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.