جاذبه آخر


پر از ترانه و پرسش
برهنه خواهم ماند
میان طناب های رخت
میان این همه میز
کافه های تلخ و دور

می شنوم مبهم و مدام
زمزمه مهربان طناب هاست گویا
“به گرهی گره بگشا!”
به دست جاذبه زمین
و آن دوستی پنهان
با وزن خموش خویش

شرمم آید از چهارپایه
آن نگاه پرسش گر
“پس کی از من خواهی پرید؟”