طاعتِ‌ زاهدانِ سالوس

«اذان نیمه‌شب»

.

نه به دنیا می‌آیم

نه از دنیا می‌روم

سوت می‌کشد در سرم یک الله

به اکبر نمی‌رسد

می‌خواستم چهار نعل از روی شب بپرم

.

اسبی پهلو گرفته‌ام به افق تهران

می‌بینی که

پایم شکسته

به پیشانی سفیدم شلیک کن

.

یادش افتادم.

بعدها دیدم آقای بونا الخاص لطف کرده‌اند و ترجمه‌اش کرده‌اند.

.

ریشه‌های دیگر

بندهای قدیم سست می‌شوند
مهم نیست ترمیم‌شان کنی
یا نکنی
کم‌رنگ و ناپدید می‌شوند
مهم نیست
مهم نیست دیگر
ریشه‌هایی در اعماق جان می‌گیرند
ریشه‌هایی دیگر


ساکتی
در روز
در شب
در خواب
در بیداری
دیگر مهم نیست
زنگ بزنی به کسی که تو را می‌شناخته
به زحمت چند کلمه بگویی


کسی از تو خبر ندارد

.

.

.

(طرح)

نوشته‌های قدیمم را می‌خوانم.
دوازده مرداد نود و چهار

بازگشت به همان نقطه اما بالاتر

می‌روم برای مراسم

لباسی تازه به خیاط می‌دهم

شانه‌هایم را اندازه می‌گیرد

قد و دور سینه و دور کمر

«جیب هم داشته باشد؟»

«بله.»

برای سنگ‌ها

برای آخرین نامه‌ که می‌نویسم

عزیزترینم

تو زیباترین بودی

چه هنگام مرگ

چه پس از مرگ

در دیدارهای شبانه‌مان.

.

.

.

از کتاب برای سنگ‌ها

که

یک تحقیق می‌گوید
رفتارهای پرخطر
نشانه‌ی افسردگی‌ست
نشانه‌ی خودکشی
من گاهی رفتارهای پرخطر دارم
آن‌قدر که زبانم بند می‌آید
بی‌آن‌که بخواهم خود را بکشم
یک شب
مرد بیگانه‌ای
از من پرسید
چگونه می‌توانم تحمل کنم
چگونه من…
یادم نمی‌آید ادامه‌ی سوالش را
هراسان رفت
در تقویم آن روز نوشتم
ساعت سه‌ی صبح است
وقتی که من
برهنه در برابر خود
می‌ایستم
دیگر هیچ‌کس هیچ خطری برای من ندارد
پس از دو سه خط فاصله باز نوشتم
گاهی به نظرم می‌رسد
که لبخند هم زده‌ام
که
لبخند هم زده‌ام