درباره‌ی رمان

نمی‌دانستم چه کار سنگینی‌ست برایم. فراز و نشیب بسیار داشت و دارد. میانه‌ی کار و سال پیش مهر و آبان بود که دیگر ناامید شدم. بریدم. پاییز ۱۴۰۱. اما درست یا نادرست برایم شبیه به عهدی شده و نمی‌توانم از آن بگذرم. حالا آمدم بنویسم که ناخدا روی عرشه است و سکان رها نشده. همچنان بسیار سخت است، اما پیش می‌رود و باید بگویم بسیار جان‌سخت شده‌ام و حتما به پایان می‌رسانمش.

سپاسگزارم از پشتیبانی شما. از تک تک کلمات شما.