شهر یور

صبح زود است. باد ملایمی در تهران می‌وزد. خنک شده. شمعدانی‌ها به گل نشسته‌اند. شهریور. اتصال گرما به سرما. مفصل. دستت را خم می‌کنی. بدن به فرمان مغز است. گروهی به فرماندهی خانم یاسمین مقبلی رفته‌اند فضا.

دیدم مردی دو تا نان بربری را گذاشته توی یک کیسه‌ی پلاستیکی و دارد توی کوچه‌ی بن‌بستی می‌پیچد. چقدر تولید می‌کنی و می‌دهی به این زمین و زمان که باید هر روز نان‌هایت را در کیسه‌ی پلاستیکی به خانه ببری و بعد کیسه را رها کنی کنار سروها و افراها و چنارها و پروانه‌ها و مارها و غزال‌ها و نهنگ‌ها و عنکبوت‌ها و جلبک‌ها و بهارنارنج‌ها و مورچه‌ها و سوسک‌ها و قاصدک‌ها و شیرها و پلنگ‌ها و قزل‌آلاها و بلبل‌ها و دم‌جنبانک‌ها و لک‌لک‌ها و موش‌ها و روباه‌ها و دشت‌ها و کوه‌ها و رودخانه‌ها و دریاها و اقیانوس‌ها؟