در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

دی پیرِ‌ می‌فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غمِ دل ببر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد،‌ باد

سود و زیان و و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

… چه خوشبختی بزرگی‌ست که بی‌واسطه می‌توانم شعر فارسی بخوانم. حافظ بخوانم. نظامی بخوانم. فردوسی بخوانم. سعدی بخوانم. این خوشبختی هیچ‌وقت برایم عادی نمی‌شود.