دیر آمدی

malade.jpg
مریض شده‌ام
تلاش زیادی کردم
بار سنگینی بود
فکر کردم تنهایی می‌توانم
با هیچ کس حرف نزدم
کمرم شکست
کاری هم پیش نبردم
دکتر می‌گوید
دیر آمدی
خسته‌ام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
می‌خواهم بخوابم
من مریض شده‌ام
یک تخت خالی به من بدهید
یک دنیای خالی
یک قلب خالی
من مریض شده‌ام

دیدگاه ها . «دیر آمدی»

  1. خیلیها مریض هستند حتی خود من! برای همه جای خالی نداریم… آنها هم که سالمند خیلی زود خسته خواهند شد و مریض… فکر نمی کنم امیدی به بهبود باشد شاید دو سه روزی حالمان خوب بشود ولی باز هم…
    حقیقتاْ می گویم باید رفت …

  2. بین ما سه چیز خیلی مهم وجود دارد:
    یک، …
    دو، …
    سه، روی دامن دخترها قلب است
    کی اون قلب رو دید؟
    کی اصل ان دامن رو دید؟
    من و تو اشتباه می کنیم
    گل رو تو گلدون می کارن نه تو سطل زباله
    جایی نرو ، همینجا باش
    جایی نخواب ، هشیار باش
    گل قشنگ قلب همیشه پر و خالی میشه
    خون سیاه میاد و خون تمیز ازش خارج میشه

  3. سلام… هفت روز پیش دوستم مُرد….چه ساده مینویسم مُرد…مرگ میآید و از خویشتن هیچ کس؛ از عادات انسانی هیچ کس نمیپرسد . . . مرگ این بیم ساده آشنا …کاش تو هم غمگین ننوشته بودی سارا…
    دارم میروم سراغ یک تخت خالی
    یک دنیای خالی
    یک قلب خالی.
    فکر میکنم من هم مریض شده ام و میخواهم برای همیشه بخوابم .

  4. کنار پنجره اتاق بیمارستانی که در آن بستری هستم، هر روز می‌بینم مردمی که می‌آیند و می‌روند و هیچ نمی‌اندیشند که من اینجا ایستاده‌ام منتظر تختی خالی برای خفتن!

  5. دیروز پیرمرد نازک دل باز دلش گرفته بود ،
    اشک ، چشمانش را خیس کرد،
    دنیایی را که از پنجره چشمش می دید،
    داشت غرق اشک می کرد،
    آه ناگهان دید نوه اش را تار میبیند،
    گلویش فشرده شد اما باز…
    اشک چشمانش را پاک کرد.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.