” پذیرش “

هواپیما بلند می‌شود
کمر مرا تا می‌کند
می‌گذارد گوشه‌ی چمدان تو
از آن بالا
شبیه مورچه‌ای می‌شوم
که دست‌های کوچکش
نمی‌توانند
دستمال عظیم خداحافظی‌اش را تکان دهند
۶ شهریور ۹۲

” ترک من ای نگار من “

مرد
زد و زد و زد
و هر چه می‌زد صدایش در نمی‌آمد زن
بداهه می‌زد
زن
در سه‌تاری قدیمی
در تصنیفی سینه به سینه
سینه به سینه
سینه به سینه
کو به کو
۲۴ فروردین ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” شاید هم “

ته چاه زندگی می‌کنم
یک چاه خشک
آن بالایی‌ها
یا خبر ندارند
یا خودشان را می‌زنند به آن راه
سطل را
دست و دل‌بازانه
پرت می‌کنند پایین
دَنگ می‌خورد به طاق سر من
شاید هم
انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
تا به آب برسم
۱۳ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” حکم “

به حبس اید فکر می‌کنم
به قانون مردگان
به قاضی‌های زنجیره‌ای
به کار اجباری
به ساعات طولانی ملاقات با همه
هواخوری روزمره
بازجویی‌های مدام
با دست‌های باز متر می‌کنم
سلولم را
و قدم به دریچه‌ای کوچک
نمی‌رسد
۲۲ دی۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” بی‌حرفی “

پناه می‌برم به درخت
به سکوت ریشه‌ها در آب
به پشه
که قورباغه می‌خوردش
به قورباغه
که مار می‌خوردش
پناه می‌برم به پلنگ
که در کمین آهو نشسته
پناه می‌برم به چرخیدن
من
کسی را خورده‌ام
خورده خواهم شد
۳ دی ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” رو به رو “

هر کس
هر کاری را
برای سودی انجام می‌دهد
این دنیا
سودی برای من ندارد
پاهایم را
از لبه‌ی پنجره آویزان کرده‌ام
رو به قله‌ی دماوند
چای دارچین می‌خورم
۱۲ آذر ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” تاریخ تکراری “

یهودی‌زاده نیستم
ولی صدای چکمه‌ها
نام خانوادگی‌ام به زبان آلمانی
در نکند محکم با لگد باز شود
در این صف لعنتی
به کجا باید نگاه کرد
۲۷ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی

” خبر “

چگونه دیوانه می‌شوم؟
در آینه چیزی پیدا می‌شود؟
در مترو بلند می‌خندم؟
کلید خانه‌ی مادربزرگ در قفل خانه‌ام گیر خواهد کرد؟
پیش خنزرپنزری می نشینم اصل ماجرای لکاته را تعریف می‌کنم؟
خودم!
خودم هم خبر خواهم شد؟
۲۲ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی