” ۷ مرداد ۱۳۹۱ “

خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجره‌ها و در‌ها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پایین می‌آوردم
همسایه‌ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه‌ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه‌ها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود؟
۱۴ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

“یورش”

موهایم را بلند می‌کنم
زمان بگذرد
جا مانده‌ام در فضا
خسته‌تر از دیوار چین
جمجمه‌ام
مهمان‌خانه‌ی ارواح شده
دیگران در من پرسه می‌رنند
در سیاه‌چاله‌ای
یا در جهان‌هایی دیگر
بی‌خبر از خودم
بلند ‌می‌خندم
۱۸ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

“ساعت‌ها”

یوزهایی
با پوزه‌های بی‌دندان
می‌خواهند
مرا ببوسند
بی‌هوا
در ناخودآگاهم
پا
روی دمشان گذاشته‌ام
به هر دری می‌زنم
بیدار نمی‌شوم
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” پیش درآمد “

تن فروریخته‌ی زنان مایو‌ پوش
پیرانی
با حنجره‌های عریان
مخفیانه
پشت ظرف آبِ سونا
رِنگ گرفته‌اند
میان بخارها و بود و نبود
کنار دختران خمیده در خود
تصنیف می‌خوانند
می‌رقصند
۹ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” بلیت رفت “

چمدان مرا بغل گرفته
در گذرنامه‌ام
مهر شهرهایی خورده
که هرگز نرفته‌ام
کسی به من می‌گوید
خوش آمدید
و
در هواپیما بسته می‌شود
۳ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی