بدقولی

گمانم دیگر نمی‌توانم به خودم بگویم هنوز وقتش نشده است. دیروز در یک سریال امریکایی بی‌مزه دیدم یک نفر به شخصیت اصلی گفت حالا فقط یک کار مانده: باید شروعش کنی.

یک بار یک اشتباهی کردم به دوستی که غمگینم کرده بود گفتم دور شو. او هنوز دارد دور می‌شود و این کار من چقدر بد بود. دستم نمی‌رسد بگویم بس است.

باید شروعش کنم. می‌توانم به خودم بگویم با سال جدید شروع خواهم کرد.

دیروز فکر کردم کی خواهم مرد؟ چقدر وقت هست؟ چقدر دارم وقت را هدر می‌دهم؟

دیدگاه ها . «بدقولی»

  1. .. معلوم است که این حرف های من است.. نمی نویسم که خودم را وسط مردم بجا نمی آورم!… هر لحظه وقتش است دیگر .. هر لحظه که دست خودم بود……… تازه ای سارا .. مثل همیشه ..و صادق . . .

    1. هر چه سال‌های باقی‌مانده کم‌تر می‌شوند، مهم‌تر می‌شود هر روز از آن. دیگر بی‌نهایت روز و ساعت و ماه در اختیار نخواهی داشت. معنی آن حرف‌ها که پیرها می‌زدند آرام ارام روشن می‌شود.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.