دیدگاه ها . «گیجی»

  1. قصد دفاع از سارا را ندارم و یا جریان ساده نویسی . همچنین قصد رد نظر آقای غلامرضا نصراللهی را فقط می خواهم نظر خودم را بگم . و خلاصه ای از این دست بحث و جدل ها چه در انجمن های شعر چه فضای مجازی و این مشکل ریشه ای بین ساده نویسی و پیچیده نویسی و اینکه من کلا با این گونه تقسیم بندی موافق نیستم. و این را حاصل ورود بیش از حد منتقدین به متن شعر می دانم و طبیعتا به حاشیه رفتن شعر. باید شاعری باشد و شعری تا منتقد چند و چون حرف او را بسنجد. ما گاهی فراموش می کنیم و احساس می کنیم ابتدا منتقدان بودند و بعد کسی حرف تازه ای زده است. سراغ دارم شاعران خوبی را که قلمشان به دهان منتقدان بوده و با پند و اندرز آنها به آن خود خیانت کرده اند و به شعر خط داده اند .مگر ادبیات چیزی جز رهایی است؟ افسار انداختن به قلم ابتدای فرسودن احساسات شاعرانه است. و نه اینکه هر چیز به ذهن آمد نوشته گفته و یا حتی چاپ و منتشر شود نه! مطمعنا ویرایش غربال و کم و زیاد کردن چیزی که آمده است اشتباه نیست ولی من در مورد “آن” حرف می زنم آنی که خود شاعر است و نباید کس دیگری در آن لحظه دست برده باشد. شعر قرار است بازتاب احساسات شاعر در برابر اتفاقات و در کل زندگی باشد قرار نیست شاعر بیانیه یا قطعنامه صادر کند که تعهدی به ادبیات زبان تاریخ و یا منتقدان داشته باشد. اتفاقا شعر بی دروغ شعر بی نقاب دقیقا زمانی اتفاق می افتد که تکه ای از خود شاعر باشد. دسته بندی شعر دسته بندی آدمهاست. وچیزی که بیش از خود شعر تاثیر گذار است شخصیت پشت این کلمات است و این برای مخاطب مهمتر از همه چیز است. اگر چیزی که می شنویم متفاوت با چیزی باشد که می بینیم و حس می کنیم شعر نخوانده ایم هر چند پر از استعاره، تشبیه و کنایه باشد. زمانی با گوینده کار احساس همزاد پنداری می کنیم که با هر شعرش ما را به تکه ای از زندگی اش دعوت کرده باشد. شاعران موفق بیش از هر ادبیات، قانون یا منتقدی به حس خودشان ایمان دارند و آنگاه اثر تازه ای می بینیم. در مجموع فکر میکنم باید شعر را از باقی هنرهای دیگر تمیز داد سهم بیشتری از هنرمندان دیگر هنرها، هنرشان را مدیون تلاش خود می دانند و چیزی که اتفاق می افتد بیشتر اکتسابی است و لی در شعر اینگونه نیست. نام هر شاعر را ببرید و بعد فکر کنید چه شعری از آن یادتان می آید خواهید دید که آثار ماندگار لزوما آثاری معما گونه یا مملو از صنایع ابدی نیستند. چیزی مثل “زندگی شستن یک بشقاب است” سهراب می مانند. سارا پبیش از آنکه بخواهد پیچیده ، ساده ، مورب و یا هر شکل دیگری بنویسد. خودش را روایت می کند حالا ممکن است تمام روز پرنده ها پشت پنجره اش به ظرفهای خالی تک بزنند و او مدام از مردی که در ساختمان روبرویی شیشه ها را تمیز می کند عکس بگیرد و یا کنار ساحل با خشم به امواج خیره باشد و یا تنها روی صندلی اش بنشیند و حتی دستش نرود شیر آب را ببند. مخاطب بیش از آنکه انتظار داشته باشد او در کارهایش شق القمر کند انتظار دارد او سارا باشد و دلیل اینکه تا اینجا او را دنبال کرده ایم چیزی جز این نبوده است.
    …………….
    من را با این نوشته شگفت‌زده کردید
    دچار وحشت شدم.
    این همه کلمات من را دیده اید و حس کرده اید
    و نظرتان درباره‌ی آزادی را دوست دارم.
    خیلی خوش حالم خیلی خیلی خوش حال که شما شعرم را می‌خوانید.
    خوش حالم که با من به امواج خشمگین خیره می‌شوید.
    سپاس بسیار
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.