لب‌هایش

سر زده آمده
نمی‌بوسد مرا
لب‌هایش، سیاه‌تر شده‌اند
دندان‌های درخشانش، زردتر
در این گرما آستین بلند پوشیده
رسیده به قسمت تزریق
در سکوت شام می‌خوریم
وقت رفتن
لیوان را می‌اندازد، می‌شکند
می‌گوید ببخشید
و می‌رود
مداد را بر می‌دارم به نوشتن ادامه می‌دهم

دیدگاه ها . «لب‌هایش»

  1. نه خنده ای کردم نه شعری سرودم
    تمامی روز را خاموش ماندم
    آن همه را با تو خواسته بودم
    از همان آغاز
    از آن جدل های رها سرانه
    سرشار از هذیان های روشن
    تا آن شام واپسین
    که با هم در سکوت خوردیم

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.