مادر

مادر زبان ندارد
یک لکنت ارثی مزمن
از مادرِ مادرِ مادربزرگ‌هایش
دکترها جوابش کرده‌اند
هر چه کتاب می‌خواند، حالش بدتر می‌شود
از عکس‌های بیست سالگی‌اش می‌هراسد
نامش را به او یاد دادم
جایی میان قلبش تیر می‌کشد
می‌گوید اشتباه می‌کنم
نامش بسیار زیباتر بوده‌است
صدای سوت قطار می‌آید
حوصله‌ی دعوای ژاندارم‌ها و ژاندارک‌ها را ندارد
او را مجاب کرده‌اند که اهل این‌جا نیست
چمدانش خالی است
و
گریه نمی‌کند
می‌دانم
هرجا برود چیزی به خاطر نخواهد آورد
و من تا زنده باشم
به زبان مادری‌ام شعر خواهم گفت
امیدوارم
سخت امیدوار
روزی کلمه‌ای که مادرم گم کرده‌است
در شعرهایم پیدا می‌شود
و
او
هرجا که باشد
به زبان خواهدآمد
مانند یک مرغ عشق

دیدگاه ها . «مادر»

  1. مادر ..مادر … مادر …دوستت دارم…
    چگونه می توانند… اینگونه رفتار کنن…
    مادر … هر جا که باشی … در قلب منی…
    مرغ عشق…
    زبان مادری را فراموش نخواهم کرد … چرا که شیرین ترین … کلمه هایی را که شنیدمم.. به زبان مادری و با صدای مادرم شنیدم…
    که در گوشم ..می گفت… عزیزی دلم… پسر گلم…

  2. سکوت می کند
    آرام است
    انگار جایی دور
    – خیلی دور ـ
    تمام روزهایش را
    در پشت سوت قطاری جا گذاشته است
    روی زمین نیست!
    در آسمان سیر می کند!
    چه کارش داری دختر؟!
    بگذار در آسمان اش باقی بماند!
    تو برای دل خودمان شعر بسرای
    بگذار با شعرهایت
    به آسمان برویم!
    شاید چاره ای شد
    تا مادر تنها نمانَد!

  3. نمی توانم چیزی بگویم. مثل سالهای پیش از ۴ سالگی ام. که هیچ چیزی نمی گفتم. مادرم نگران بود که مبادا کودکش لال باشد و من از آنهمه ناتوانی در حنجره ام گاه و بیگاه به گریه می افتادم… شعرت قشنگ بود سارا…

  4. مادر-کلمه مقدسی
    که در غربت غریب من گم شد.
    او سبز بود ازریشه عشق
    و زنده برای همیشه در قلب عاشقم …
    آه –
    چه مقدس بود مادرم وقتی که –
    به شب غمگنانه گفت : هرگز…
    و آنگاه شادمانه پر کشید-
    بر بال سپیده دم.
    آه – مادرم…

  5. مادر مرد تا من زاده شوم
    مادرها می میرند تا ما زنده بمانیم
    مادرها با تقدیر چنین مرگی به دنیا می آیند
    و در سایه آن زندگی را می پرورند
    راستی هیچ وقت نفهمیدم مادرم کدام رنگ را دوست داشت
    در سرزمین من مادران خاموش می زیند و خاموش می میرند…

  6. از وبلاگ پینکفلویدیش به اینجا رسیدم. یه چیزی برام جالبه، آدم ها سبک نوشتن و فکر کردنشون فرق می کنه! اینم از مشکلات تاریخ و فرهنگ زیاده که آدم مجبور تو زمینه هایی مثل زبان که فلان قدر قرنه روش کار شده و پیچیدگی اعمال شده ناگزیر پیچیده بشه! خوب این گاهی اصلا مزیت نیست!! وبلاگ به این سفیدی و به این نسیم‌گونه‌گی چرا باید گاهی شعر‌هاش رو پیچ بده و بتابونه و کج و کوله کنه که چی.. سادگی و روانی و طبیعی بودن عنصریه که در زبان و فرهنگ چند هزار ساله ی فارسی از ذات شعر بیرون شده!!!

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.