سه قطره خون

«دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همان‌طوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شده‌ام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بوده‌ام؟ یک سال است، در تمام این مدت هرچه التماس می‌کردم کاغذ و قلم می‌خواستم به من نمی‌دادند. همیشه پیش خودم گمان می‌کردم هرساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروز بدون این‌که خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آن قدر آرزو می‌کردم، چیزی که آن قدر انتظارش را داشتم…! اما چه فایده ـ از دیروز تا حالا هرچه فکر می‌کنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا می‌گیرد یا بازویم بی‌حس می‌شود. حالا که دقت می‌کنم مابین خط‌های درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده‌ام تنها چیزی که خوانده می‌شود اینست:
« سه قطره خون »
.
.
.
صادق هدایت

21 دیدگاه دربارهٔ «سه قطره خون»

  1. اینجا کسی سخن نمی گوید
    و پرندگان خاموشند
    و تاریکی لب فرو بسته
    بر صخره های نومیدی
    بر خرسنگ های خاموشی
    یکه و تنها به خود نوید دادم آزادی را

  2. بوق ها از همه چیز عبور می کنند
    در تلاطم آدم های مواج پیاده رو
    که بسته های کار را به خانه می برند
    بوق ها از همه چیز عبور می کنند
    و سوت قطارها
    سهم کسانی است که بیرون شهر به سر می برند
    چقدر دلم برای راننده های قطار تنگ شده .
    به روزم دوست من

  3. سلام نازنینم
    من حسابی در هم شکسته ام.
    شاید بشه یک روزی، یک جایی قرار بگذاریم برای دیدن هم.
    موافقی؟
    ……………………………..
    سلام
    همین چندی پیش این را گفتم
    در هم شکسته ام
    چه آشنا
    باشد
    saraharayene@yahoo.com
    سارا

  4. سارا ی عزیز سلام
    براتون امکان داره که یه طراح قالب وبلاگ به من معرفی کنید ؟ آخه وبلاگ شما خیلی زیبا طراحی شده…
    خواهش میکنم !!!میشه؟؟؟
    ……………………………………
    سلام
    این کار یک کار گروهی بوده ولی اصل آن توسط آرش عاشوری‌نیا طراحی شده
    khosoof,com
    و دوستان بسیار خوب دیگری هم در آن کمگ کرده اند
    موفق باشید
    سارا

  5. سلام
    دو سال و نیم از اون ایمیلهایی که واستون میفرستادم میگذره ولی شما جواب ندادی که ندادی….
    راضیم به رضای خدا.
    خداحافظ
    ……….
    چک می‌کنم
    نمی‌دانم کدام میل ها را می‌گویید
    سارا

  6. جاده تاریک شب روشن است وسرم بی سودا* ای کاش سودایی بود تا با آن رسوایی کنم* دستانم خالی ست و تنم بکر* ای کاش او می بود* او که تنم را لگد مالی میکرد و با رد پایش مرا به صبح می رساند * اما او نیست و جاده تاریک شب تاریک است* خدا یا سرم بی سوداست جاده ی تاریک شبم تاریک است*
    چه کنم؟

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.