صحنه‌های داخلی

WoodyAllen1.jpg
پنج قرار داشت، پنج و پنج دقیقه نمی‌دانم چطور sms زد، من که داشتم با عجله می‌رفتم بیرون، در حالی که یک آستین لباسم را هنوز نپوشیده بودم sms را اشتباهی خواندم که طرف شبیه آلن دلون است، برایش نوشتم معلوم است که طرف او باید همچین تیپی باشد، که مثلن اعتماد به نفس بدهم، بدجوری دلخورش کرده بودم. نگو او نوشته وودی آلن، بعد از کلی sms بی‌ربط، آخر شب که زنگ زد تازه متوجه عینک قاب مشکی و معصومیت پسرک شدم. دستش را زده بود زیر چانه و در اولین روز ملاقات تمام بدشانسی‌ها و شکست‌هایش را تعریف کرده بود. دوبار هم گریه‌اش گرفته بود: ” همون سال اول انداختنم بیرون چون سر امتحان آخر ترم متافیزیک تقلب کردم. می‌دونین، داشتم توی روح پسری که کنارم نشسته بود نگاه می‌کردم.”*
* وودی آلن

14 دیدگاه دربارهٔ «صحنه‌های داخلی»

  1. عصر یک روز که من
    پشت بر چشمه خورشید غزل می گفتم
    شاعری آمد و هوشیارم کرد
    و مرا
    رو به خورشید نشاند.
    دوست عزیز عالی بود دستت درد نکنه و موفق باشی

  2. من نشسته ام این گوشه در انتظار تو با عینک سیاه چهره ای زشت به زشتی توپ های پاره کودکیمان و تو با زیبایی و ثروت میروی دست در دست من بی پناه با عینک کلفت ساعت ده صبح و تو در پناه دل سنگت و او آلن دلون مغرور و خوش چهره

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.