نکنید این کار را، که مثلا سریع این صفحه را باز می کنید و می بندید.
هیچ جوابی نیست اینجا تنها آزار می دهید خود را.
بروید ! مرا بیهوده نکاوید
این پازلی نیست که تمام تکه هایش را بیابید
خواهش می کنم
عاشق باشید و زندگی کنید
این صفحه را آرام و بی خیال ببندید
آرام
و
بی خیال
پروانه ی قشنگ !
کاش بفهمد
گاهی رنگ هایی گوشه و کنار می بینم
آمده و رفته
بال هایش را اینجا زخمی کرده …
دیدگاه ها . «خواهش عمیق»
دیدگاهها بسته شدهاند.
جدا مگه می شه؟ من سعی کردم که این صفحه را ببندم. آرام و بی خیال.ولی نمی دانم چرا در خیالم آرام نیستی؟!
عاشق
هستیم
و
زندگی
می کنیم
آرام
و
با خیال…
چرا پازل به نظر من تو بیشتر شبیه تابلوهای ون گوگ هستی تا پازل !!!!
چرا پازل به نظر من تو بیشتر شبیه تابلوهای ون گوگ هستی تا پازل !!!!
سلام
با خواندن این جملات کوتاه عاشق وبلاگت شدم. خیلی زیبا بود
اگه بخوای می تونیم تبادل لینک داشته باشیم
زخم بال هایش را
پروانه ی قشنگ
با آمدن آزاد و
رفتن بی اندوه
نیافته.
دستانی کنجکاو
بال های بکر او را
لمس کرده است
بی صدا
…
تلخای گفته های مسیح موج می زند در این شعر.
و نه مگر هر شاعر بزرگی مسیحای اندوه جهان است
؛ این صفحه را آرام و بی خیال ببندید؛
نا آرام بازش کردم سارا
آرام بستمش…
جوابی که می بایست قلبم را بفشارد ٬ گرفتم.
بیشتر احساس کردم که ترجمه ست .لحنش رو میگم اما زیبا بود!
ای بابا دوست نازم پروانه دلش میخواد کمی روی گل بشینه .. اینجا یاد آدم میندازه
که پروانه ها ، سوسکها و پینه دوزها هم شهروند این دنیا هستند. تو هم با خیال راحت رشد کن ، خورشید مراقب توست
نکند بروی … این پازلی نیست که تو را درونش بکاوم . من می خوانم برای دل خودم . تکه تکه های دل خودم که انگار شکسته این جا . درست توی نوشته های تو . کنار همین گوشواره ها … می گویی خودم را هم نکاوم خانوم ؟ می گویی خودم را هم ببندم آرام و ب… ی … خ … ی … ا … ل
دیرگاهیست که آرام می آیم و می روم
در سکوت …
.
آسمانی باشی سارا.
سلام از سایت شما لذت بردم
دوست دارم با شما ارتباط بیشتری داشته باشم .
برام ایمیل بزن
دوستت دارم
صبا id yahoo :saba_salehi2004
من که مدتهاست بی صدا می آیم.. آرام می روم.. هیچی نمیگم
همیشه در سکوت آمدم و رفتم…فقط تازگیها کمی کلمه گفتم…
….
!!!!
؟؟؟؟
نوچ این جوری نیست !
هیچکسی نمیتونه اینجا بیاد بعدش سریع ببنده و بره. اینجا آدمو مسحور خودش می کنه. شاد باشی.
سینه هامان عریان..
سلام…
من سالهاست که می آیم و می روم…
و چیزی نمیگویم…. جز گاهی
زیبا می نویسی .. و هرگز نمیشود که نیامد… میشو د آمد و آرام رفت.. ولی نمیشود ..نیامد…
این را نخواه…
که بی پاگرد…ووو…
سارای پاگرد.. بنویس …
که زیبا مینویسی…
می دانی که این آمد و شدها تصادفی نیست.بیش از این دیرینه است.از سر اجبار نیست.می دانی که عزیزی…
برایت هزاران رنگ را آرزو دارم.همان رنگهایی که در سفید و سیاه خلاصه می شوند.ولی رنگند.ولی هستند.
همیشه آمده ام و باز هم خواهم آمد.نه برای بازی با پازلی هزار قطعه و نه از برای بی خیالی.می آیم تا تو را ببینم.می بینمت آرام می شوم گاهی غر می زنم و می روم و باز می آیم و …
گویا خواب ز چشممان رفته..
اوکی ! تازه کور رنگ هم هستم ! صفحه کامنتم محکم می بندم تا لجت در آد !
در کودکی شیفته پروانه ای شد
در پروانگی
میخکوب کودکی .
( یک ناشناس !)
کشتیمون به خدا.