دیر رسیدم
کادر
بسته شده بود
صدای شاتر
پیچید به نگاهم
سعی کردم طبیعی باشم
که مثلا
دیدنِ دوبارهات ساده است
فلاشِ بعدی
مچم را گرفت:
دو چشم تار و لبی لرزیده
عکاس نتوانست
با فتوشاپ آرامشان کند
مرا برید
از گوشهی خاطرات تو
و
حواسش نبود
روی شانهات
چهار انگشت کوچک
جا مانده
21 دیدگاه دربارهٔ «چیزی میان دو فریم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سعی کردم طبیعی باشم که مثلادیدنِ دوبارهات ساده است… سلام . زیبا و دلنشین !
چهره ای بریده شده …از عکسی
که یاد آور روزهایی است که من
سعی داشتم عشقمو به اون ثابت کنم…
و حالا عکس به وسیلهّ امواج رود خانه کارون به این سو آن سو میرود…گاهی غرق در آب …گاهی آرام بر سطح آب…
..و من عروسکی مسخره در قلب عکس…
سارا جان٬شعرهایت زیباست .بی نظیر. اما در بخش نظرات نمیدانم چرا همیشه عده ایی سعی میکنند چیزی به شعرهایت اضافه کنند آنهم خیلی ناشیانه خانمها آقایان لطفا نوشته های سارا را تکمیل نکنید !! لطفا در وبلاگ خودتان بنوسید. خواننده همیشگی پاگرد.
حس ناشی از نوشته ات را
می گذارم در کنج خانهء دل خودم
تا نام تکمیل بر آن ننهند!
اما
زیبا و دلنشین بود مهربان
بسیار زیبا!
«چیزی میان دو فر(ی)م»
آسمانی باشی
…همه زبیا هستند اما چشمم بسوی (النگو…) می چرخد.
زیباست ، باز هم
همین .
آفرین! واقعا آفرین. فقط همین.
کوله بار سنگینیس غم فراموش کردنت…
یادت هست ؟ آن عکس دوران کودکی ، با آن دامن چیندار گل گلی ؟
نه ، نه، نه …
تو همیشه آماده بوده ای .
حتی قبل از آنکه عکاس تا سه بشمارد.
.
.
.
نشانی این عکاس را بمن بده !!
( مرسی بخاط شعر زیبایت )
راستی وقتی روی وبلاگ من کلیک می کنید ، صفحه اش باز می شود ؟
عالی بود… عالی… وای از آن دلی که جا ماند خارج از کادر…
سلام
خوبی؟
کار خوبی بود…
و خوشحال شدم یک بار دیگر وقتی وبلاگت را خواندم.
سری بزن
بای
این تصویری که ساختی واقعی است. واقعی…
سارای عزیز هروقت دلم می گیره ، هروقت برای شعر دلم تنگ می شه ، می آم سراغ وب لاگت ، می دونی خیلی وقت ها نمی تونم چیزی بنویسم ، فقط آروم آروم گریه می کنم ویک بفض همیشگی رو به سختی قورت می دم ، تو استادی …. شعر آزادی هم خیلی زیبا بود … همیشه دلت علی رغم شعرهات شادباشه .
سارا جان تبریک میگم به تو که احساست ناب هست و پاک
دیگر تمام شد…
دریغ از حس آن عکاس نام جو
شاید تلنگری سنگین بر باور آن عکاس نقش بسته و نقاب همچنان بر روی صورتش رقص می زند به امید تغییر رنگ باورها در فتوشاب دست بر جریمه ای سنگین زد دریغ از وصال دو فریاد همچنان در سکوت شنل خود فریاد می زنم
غنیمت میشمارم سکوت هنگام خواندن شعرهایت را . . .
و حس ناشی از مماسی احساس
سارا جان:
عکست رو نکه دار واسه خودت ولی
چاهار انگشتت رو بذار واسه اون
بالاخره ۴انگشتت هم پیش
اون باشه مواظبشه…
راستی چند سالته؟و…
شاد باش شاعر…
سارای عزیز سلام
فقط میتونم بگم احساسات نابی داری
با من تماس بگیر
See you later
Bye