اسیر

santé.jpg
سر از این دنیا در نمی‌آورم
این ساختمان خیلی بلند است
به خاطر نمی‌سپارم اتاق‌ها را
پله‌ها تمام نمی‌شوند
هیچ کاری ندارم اینجا
هیچ،
جز
باقی گذاشتنِ
طعم یک بوسه‌
در پاگردی

11 دیدگاه دربارهٔ «اسیر»

  1. بلندی این ساختمون درست !
    پاگردهای خلوتی که جای بوسه گرفتن بودند ؛ درست !
    یاد همه اون بوسه ها ، ته و توی ذهن ما ، درست !
    ولی ما که نمی خواستیم به پشت بام برسیم !‌
    نکند سارا می خواهد !؟!

  2. یاد این شعر قدیمی افتادم:
    چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
    چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
    پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
    چه رها ، چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
    سرکار خانم محمدی بدون ذره ای اغراق می گویم که با هر بار آممدن و خواندن وبلاگتان انرژی تازه ای می گیرم.
    به من هم سری بزنید

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.