سر از این دنیا در نمیآورم
این ساختمان خیلی بلند است
به خاطر نمیسپارم اتاقها را
پلهها تمام نمیشوند
هیچ کاری ندارم اینجا
هیچ،
جز
باقی گذاشتنِ
طعم یک بوسه
در پاگردی
11 دیدگاه دربارهٔ «اسیر»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سر از این دنیا در نمیآورم
این ساختمان خیلی بلند است
به خاطر نمیسپارم اتاقها را
پلهها تمام نمیشوند
هیچ کاری ندارم اینجا
هیچ،
جز
باقی گذاشتنِ
طعم یک بوسه
در پاگردی
دیدگاهها بسته شدهاند.
این آخرین پاگرد
پله هائی بی انجام
…
تا چند توقف
به آسمان می رسیم؟
آن گاه که در انحنای هر پاگرد
بوسه ای به یادگار می گذاری
به آسمان رسیدن را
چه حاجت است؟
.
.
می دانی دختر
با هر شعر
در این پاگرد آرام ات
خاطره ای را هم زنده می کنی!
!خوشا پر کشیدن
طعم جوهر آبی
…
وقتی از نوشتن دست بر میدارم
به خستگی کاغذ می نگرم
آرام نوازشش میکنم
…
جوهر آبی روی کاغذ ژخش می شود
بوی گس آبی می آید
خشک*
سلام
زیبا بود . هیچ کاری ندارم . جز جای گذاشتن یه جای پا . تا شاید بچه ام گم نشود . افسوس خود گم شدم
بلندی این ساختمون درست !
پاگردهای خلوتی که جای بوسه گرفتن بودند ؛ درست !
یاد همه اون بوسه ها ، ته و توی ذهن ما ، درست !
ولی ما که نمی خواستیم به پشت بام برسیم !
نکند سارا می خواهد !؟!
خاطره هایی دور ٬ با طعمی گس
! این اسیر در گردی پاگرد چه میخرامد
یاد این شعر قدیمی افتادم:
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها ، چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
سرکار خانم محمدی بدون ذره ای اغراق می گویم که با هر بار آممدن و خواندن وبلاگتان انرژی تازه ای می گیرم.
به من هم سری بزنید
خوب بود…خیلی خوب بود