هیچ کس را

سِرم به سادگی می‌چکد
دستم را محکم بسته‌اند به تخت
پرستار مدام با تلفن حرف می‌زند
نفس ندارم
خون بند نمی‌آید
اشک‌هایم سرریزاند بی‌اختیار
هیچ چیز ندارم که آرامم کند
هیچ کس را
نمی‌توانم بگویم کاش جای من بود
این جا خیلی سخت است
شکی هم ندارم
بچه‌ام باید می‌مرد

دیدگاه ها . «هیچ کس را»

  1. چند وقت از وبلاگتون دور بودم. هنوز به همون سبک گذشته شعر می گید. دلگیر. هنوز هم پله ها تمام نشده اند؟ به پاگرد رسیدی یا آن هم آرزو ماند؟ راستی عکستان را در این هیاهوی نت دیدم. با عینک آفتابیتان.

  2. دلم میخواد به خاطر گناهایی که کردم …همشون رو خدا ببخشه… امشبم گناه کردم…
    خدا… نو نو نوکرتم….
    همیشه خدا هست … و یاری میکند مارا…
    دلم میخواد الان سیر گریه کنم…

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.