سطرهای پنهانی

این شهر سنگین است
شانه‌های مرا خط می‌اندازد
همیشه انگشتان من
خط‌‌کش خورده و کبودند
یک بلیط بگیر و مرا روانه کن
آن جا که برای آن لاک پشت و تالابش
شعر می‌گفتی
مردان موتور سوار
سر راه ترانه‌های من ویراژ می‌دهند
ببین تمام واژه‌ها در شعرهایم
مدام سرفه می‌کنند
انگار همواره در این بزرگراه‌ها
چراغ قرمز است و
زبان من سبز نمی‌شود

6 دیدگاه دربارهٔ «سطرهای پنهانی»

  1. آسمان شهر من اما
    آبی آبیست!
    کوچه های من خلوت خلوت است
    کسی بر روی خاکم ویراژ! نمی دهد
    سرفه ای در کار نیست
    جراغ من همیشه سبز است
    اما
    هیچ گاه راهی روبرویم گشوده نیست
    می دانی چرا؟
    آخر من در زیر خاک زندگی می کنم
    دیر وقتیست مرگ سر تا پایم را فرا گرفته است.
    حال
    آ
    س
    م
    ا
    ن
    ک ج ا س ت؟!
    (راستی نسخه ای از بلیطت را
    برای من هم بفرست
    هم سفری نمی خواهی؟!)

  2. سلام ، وبلاگ دوست داشتنی و در خور توجهی دارید .
    من یکی از اعضای تیم برگزاری جشنواره دانشجویان وبلاگ نویس ایران هستم ، به نظرم وبلاگ شما آنقدر جذاب هست که پیشنهاد شرکت در جشنواره را به شما بدهم .
    می توانید برای شرکت در جشنواره به وبسا یت ما مراجعه نمایید .
    http://www.bloggerst.ir

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.