این شهر سنگین است
شانههای مرا خط میاندازد
همیشه انگشتان من
خطکش خورده و کبودند
یک بلیط بگیر و مرا روانه کن
آن جا که برای آن لاک پشت و تالابش
شعر میگفتی
مردان موتور سوار
سر راه ترانههای من ویراژ میدهند
ببین تمام واژهها در شعرهایم
مدام سرفه میکنند
انگار همواره در این بزرگراهها
چراغ قرمز است و
زبان من سبز نمیشود
6 دیدگاه دربارهٔ «سطرهای پنهانی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
اول! اولین باریه که میام اینجا … سایت آینه رو میخوندم اما اینجا رو ندیده بودم . اینجا یه احساس لطیفی توش هست … سربلند بمونی سارا جان .
چراغها که زرد ! شد
نام خیابان را پرسیدم.
همان ی بود که گفته بودی .
هالبروک
شماره B1 .
.
.
.
اما
رفته بودی .
جستجو در بین سطر ها ی خالی ات
آسمان شهر من اما
آبی آبیست!
کوچه های من خلوت خلوت است
کسی بر روی خاکم ویراژ! نمی دهد
سرفه ای در کار نیست
جراغ من همیشه سبز است
اما
هیچ گاه راهی روبرویم گشوده نیست
می دانی چرا؟
آخر من در زیر خاک زندگی می کنم
دیر وقتیست مرگ سر تا پایم را فرا گرفته است.
حال
آ
س
م
ا
ن
ک ج ا س ت؟!
(راستی نسخه ای از بلیطت را
برای من هم بفرست
هم سفری نمی خواهی؟!)
سلام ، وبلاگ دوست داشتنی و در خور توجهی دارید .
من یکی از اعضای تیم برگزاری جشنواره دانشجویان وبلاگ نویس ایران هستم ، به نظرم وبلاگ شما آنقدر جذاب هست که پیشنهاد شرکت در جشنواره را به شما بدهم .
می توانید برای شرکت در جشنواره به وبسا یت ما مراجعه نمایید .
http://www.bloggerst.ir
اینو به حساب این گیلاس آخرنذار….ولی فکرز کنم این رو برای من نوشتی.. یا شاید اصلا خود من اینو نوشتم…