سیلی کهکشان راه شیری

این همه سنگینی وحشی
این همه رنج بی دلیل
چرا تحمل می کنی مرا
زمین خیره سر؟
گام هایم تو را از چرخش باز نمی دارند!
بی رحم ستم پیشه !
زمین حکیمانه زیر چشمی
بی آنکه از سرعتش بکاهد گفت:
مرا تنها بلعیدن مردگان رواست.
و در سیر خود فرو شد

دیدگاه ها . «سیلی کهکشان راه شیری»

  1. سارا جان
    من واقعا تحسینت می کنم.
    چه در سلیقه ی شعری و چه در زمینه ی هنری … و چه در درک انسانی که در زمینه ی نوشته هایت هست …
    یک حسی در نوشته هایت هست … که در من نوعی امید پدید می آورد که آرمانگرایی مرده ی عصر گذشته … در جلوه ای دیگر جایی حضور دارد …
    لیلای لیلی

  2. کلافه بودم ٬ در بدر به دنبال پاسخی به آنان که حکم مرگ صادر میکنند بدین سادگی ٬ بیش از این هم توقع از ایشان نیست ! وقتی بدین حال میشوم تفعل به حافظ میزنم ! با خود اندیشیدم در محضر سارا هستم ٬ سارای شاعر ! تفعل به سارا زدم ! چه خوب پاسخ داد در اولین شعر که به چشمم رسید یعنی زندگی من ! نظر من شد شعر سارا . ببینید چه جواب خوبی به آنان که به دروغ و بی اعتماد تحسین میکنند :
    مرا دوست نداشته‌باش
    من دنبال زیباترین جمله ام
    برای سنگ مزار او
    و پیدا کردن تاریخ تولدش
    … چه تولدی!

  3. کسی شبیه تو نمی شود گویی … لیلای لیلا همان حرفهایی را زد که انگاری می خواست از دهان من بیرون آید . شعر ها ، حس ها و عصاره وجودی واژه ها ، همه و همه آشنایند . حتی اسمت! این همه آشنایی از کجا آمده است ؟!

  4. برای این نوشته‌ات حرفی نداشتم، اما دلم می‌خواست با تو حرف بزنم.
    روزها و روزهاست که این شعرگونه که در وبلاگ «حرف‌های یک الپر» خواندم، پریشانم کرده است. شاید تقسیم پریشانی، کمی آرامشم را بازگرداند.
    نشانی‌ات را گم کرده بودم
    از مادرت پرسیدم
    گفت:
    ” قطعه ۶۲ ردیف اول ”
    آمدم
    و یادم آمد می‌گفتی:
    ” قطعه همان غزل است اگر سر نداشته باشد ”
    تو هم غزل بودی
    قطعه قطعه
    ردیفت؟
    شاید سنگ
    و چه ردیف سختی برای ترانه

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.