حکایت نوشتن رمان

 به ماه خرداد که برسیم، یک سال می‌شود که گفته‌ام در حال نوشتن رمان هستم. گفتن این حرف برایم فشار زیادی داشت و با معرفی سایت حامی این فشار رو چند برابر کردم. دوستانی برایم نوشتند و حمایت کردند؛ با مهربانی و لطفِ بسیار نوشتند. حسی دو گانه داشتم، نگرانی که چطور منِ منزوی دارم برنامه‌ام را جار می‌زنم و شور که مهم نیست بگذار بر خلاف قالبِ خودت حرکت کنی. هر طور نگاه کنم، به‌روشنی خودم را درگیر کردم.

حالا فکر کردم، خرداد‌ماه که برسد دیگر از سایت حامی بیرون بیایم، اسامی کسانی را که حمایت کردند برای خودم نگه دارم و باقی کار را در همان سکوت قبل پیش ببرم.

اسم‌هایی در این لیستِ عزیز وجود دارند که روشنم می‌کنند.

در مورد خود رمان: طرح‌ها و یادداشت‌های بسیاری نوشته‌ام، اما هنوز کار بسیاری در پیش است. این مدل نوشتن با نوشتن‌های قبلی‌ام بسیار فرق دارد. می‌توانم بگویم مضطرب و نگرانم می‌کند که باید مسلط بودن را تمرین کنم. گاهی با نوشتن جمله‌ای قلبم از جا کنده می‌شود.

6 دیدگاه دربارهٔ «حکایت نوشتن رمان»

  1. نوشتن رمان برای شاعر آسان نیست .. کسی که تمام عمر را اسکیت رفته حالا باید از پل چوبی معلق بگذرد …
    در شعر به هر سمتی می توان پرواز کرد

    آن رمان را رها کن سارا
    رمان دیگری بنویس!!

  2. فکر کنم میفهمتت سارا ادامه بده بگذار بر نور نوشته های روشنت سایه ایی از شور بیفتد قاب بدی نمیشود سارا سکوت در موسیقی معنا دارد اندازه هویت هر نتی دیگر چه فرقی میکند در نهان یا در همهمه جهان خالی تر از آن است که گمان میکنی قلمت موسیقی دل است برای ما همیشه بود و هست چه در سکوت بنویسی چه نه
    از فشار تکراری روزهای من صحبت میکنی همیشه این احوالات با من است و هیچوقت نفهیدم چرا دارم عادت میکنم بگذار رد شوند این زمستان پرفشار با برفی از شور شاید دگردیسی نوشته هایت است برای پروانه شدن تنها ادامه بده
    دوستدار همیشگی ات فاطمه

    1. بسیار ممنونم فاطمه جان.
      ممنونم از دلگرمی‌ات. باید مداوم کار کرد. هر وقفه کلی کار را عقب می‌اندازد و دوباره باید از قدم‌های قبلی شروع کنی. با لطف و محبت نوشته‌ای و یادم می‌ماند.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.