توکای مقدس که روشن میشود میروم میخوانمش، دربارهی دلخوشیهایش نوشته، دلم میخواهد یادداشتی بگذارم صفحه را باز میکنم اما چیزی به نظرم نمیرسد.
شال و کلاه میکنم پیاده شریعتی را بالا میروم، دارینوش یک آهنگ مثل مارش عزا برای شب جمعه انتخاب کرده، به مغازه شکلات فروشی می رسم.
قدم زدن وقت غروب خوب است.
یک دلخوشی من میتواند شکلات باشد،Ritter SPORT شیری و بیسکوییتی، یاد سارا میافتم عصرانه روی نان سنگک شکلات میمالید و سر میز مینشست.
در پاریس دلش برای نان سنگک تنگ میشود، دلخوشی من این است همان قدر یاد من بکند و یک نقاشی برایم پست کند.
یاد دانیال هم میافتم به “خاک بر سرش” میگفت “چک بر سرش”، آخرین جمله سازیاش را در دفترم یادداشت کردهام(یادگرفتن فارسی برایش سخت بود):
دردناک ـ زندگی دانیال خیلی دردناک است.
غمناک ـ فیلم زندگی دانیال خیلی خیلی غمناک است.
نمناک ـ لباسهای دانیال همیشه از اشک نمناک هسنتد.
درسمان ساختن صفت با ناک بود.
برای گرفتن شیرشکلات از دستگاه سینما فرهنگ بلیط میخرم بیست دقیقه به فیلم است و پنج شنبه، ولی بلیطها تمام نشده باید فیلم غمناکی باشد.
یک دلخوشی من میتواند دیدن فیلم خوب باشد که موسیقیاش در ذهنم بماند.
آدمها به طرز عجیبی بیسر و صدا سر جایشان مینشینند، فیلم فرزند خاک شروع میشود موسیقی کار آریا عظیمنژاد است و دردناک، وسط فیلم بلند نمیشوم ولی از این سوژههای از سر اجبار است: جنگ، جنازه، عشق و ایمان …
به خانه برمیگردم.
یک دلخوشیام کتاب شعریست که روی میز است، کسی فرستاده، چه بگویم !
مینشینم این چیزها را تایپ میکنم با موسیقی فیلم Atonement (کفاره) کار Dario Marianelli ، یک دلخوشیام نوشتن است همراه با موسیقی مورد علاقهام.
یک آدرس در دفترچه یادداشتم دارم خیلی دور، کالیفرنیا، نوشتن نامه به این آدرس هم یک دلخوشی میتواند باشد.
شیر سه درصد چربی پاک با شیرین گندمک.
آب دادن به شمعدانی.
دانه دادن به میناهای پشت پنجره.
و …
حالا میبینم کم نیستند دلخوشیها مثلن همین مداد Fabber Castel اگر B بود که دیگر معرکه میشد.
از آدمها نخواستم زیاد چیزی بگویم چون این نوشته باید جایی تمام میشد.
سپاسگزارم توکای مقدس !
.
.
.
× قصهای به یاد ماندنی از احمد پوری
20 دیدگاه دربارهٔ «دلخوشی من چه بود ؟»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام
قشنگ بودند.
توکای مقدس هم بسیار خواندنی است.
به روزم دوست ِ عزیز.
و یک دلخوشی بزرگ تر: فردا هم دوباره آفتاب طلوع می کند و شاید یک اتفاق تازه بیفتد، شاید! و این اسمش «رویا»ست، اما شاید واقعیتی شود. زندگی مگر چیست جز همین دلخوشی های کوچک و انتظار به وقوع پیوستن آن رویا. این ها همه اگر هم بیهوده باشند، زندگی اند
و دل خوشی من شاید همین چند قطره اشکی ست که با خواندن دل خوشی های پاگرد در چشمانم جمع می شود!
دلخوشم به وجودی کسی و کسانی مثل سارا محمدی اردهالی! که دوست دارم اسمش را همیشه کامل بگویم! به شاعر و شاعرانی که این زمین اگر هنوز می چرخد و تا به حال منهدم نشده(!) به یمن وجود امثال آنانند…
سلام
اره دل خوشی
خلوت کردن
پیاده روی
موسیقی
شکلات
همه و همه دوست داشتنی و آشنا هستند
این نوشته بد جوری به دلم نشست
از خودم اومدم بیرون
همه ما دلخوشی هایی داریم
ولی فراموش نباید کرد
این مسرت های کوچک که لحظه های خالی مارا پر میکند در هر حال دلخوشی هایی بیش نیستند.
امید های باطل
خیال های دور ودراز
ونهایت کار تسلیمی از سر ناگزیری.
می خواهم چیزی بنویسم ااینجا اما چیزی به ذهنم نی رسد. پس همین را می نویسم که تنها چیزی بود که به ذهنم رسید. اینجا پاگرد من است روبه پشت بام!
دلخوش آرامی این شعر شما شاید:
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم
……………………………….
سارا :
دوستش دارم وحس این را که نوشته اید :
تب می کنم و خواب می بینم و هذیان میگویم و لرز میکنم و از خواب میپرم و میل به هیچ ندارم… فکر میکنم خوب است سه روز دیگر هم همینجور بگذرد …
این درد که فکر کردن را پس می زند مجذوبم می کند …
شعرهات، حرف هات، نوشته هات، همه قشنگ و دل نشین اند . هر کدام مثل یه موج از موج های بلندوکوتاه …با هارمونی خاصی می آیند و فکر خواننده را احاطه می کنند و به دل می نشینند. دل خوشی هات هم که حرف ندارند. شاد و موفق باشی. سلام
راستی من هم نوشتم از دلخوشی هام!
سلام وقت به خیر بعد از ۲قرن سکوت آپم…
سلام .
از شروع هفته آینده خوندن “درخت زیبای من ” رو شروع می کنیم.
هر کس هست یا علی.
مثل همیشه مهربانانه
سلام!
۱ وب گرد نیستم نه سنم اجازه می دهد و نه وقتم.اما اگر کسی کامنتی بگذارد و یا از اسمی خوشم آید سری می زنم.
۲ و شما؟اسمی که بد نیست برای یک وی.فقط همین و مطلبی که با وجد سعی کشنده نویسنده در شاعرانه کردنش آن هم بد نیست برای یک وب فقط همین و قالب و سایر متعلقات هم بد نیست برای یک وب و باز هم فقط همین! اما …عکسی که گذاشته بودید قشنگ بود آن قدر که چند بار بر وسوسه نبستن و ننوشتن چیزی برایتان فایق آیم.و چرایش شاید برداشت های جالبی نداشته باشد.
۳ به هر حال ممنون.از سرزدنتان هم خوشحال می شوم.موفق باشید
سارای عزیزم … سلام …
راستش هنوز نتونستم نوشته هاتو بخونم … اما لینکت می کنم تا این فرصت و از دست ندم … .
شب نامه من … تشنه ورق خوردنه …
…
زهرا …
…
سلام و درود بر شما
به قول شهیار قنبری:
خوشم خوشم
چنان خوشم
که غصه هامو می کشم!
و یک دلخوشی برای من
خواندن پاگرد میتواند باشد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
سلام، دلم گرفته! نمیدونم چی شد که میخوام واستون بنویسم. الان سرکارم و این اول صبح دلم شکسته. دلم از این زندگی شکسته. از اینکه از اول صبح تا پنج بعدازظهر سرکار وایمیسم که تو زندگیمون به شوهرم کمک کن. اون ۲۴ سالشه اما با همه ی غرورش مسافرکشی میکنه آخه حقوقش فقط خرج قسط و اجاره خونه میشه. شبا وقتی میاد خونه صد تومنی و دویست تومنی هاشو با دقت صاف میکنه و بعد میشمورتشون، اگه بالای ۱۰ تومن بشه با خوشحالی روبه من میگه کاش این پنج هزار تومنی بود. به اینا میگن دلخوشی فهمیدید؟
دیروز براش یه گوشی دویست تومنی خریدم، تا ساعت ۱۲ شب باهاش ور میرفت،بهم گفت که از بچگی تا حالا همچین گوشی نداشتم، صبح با ذوق برش داشت رفت اداره که به همه نشونش بده!!! به اینا میگن دلخوشی فهمیدین.
دوستش دارم و به خاطرش حاضرم همه ی خواریهای دنیارو به دوش بکشم تا اون خوشحال بشه.
…………………..
زیبا هستید
چه بگویم
سارا
چرا پس حرفای منو نذاشتی کسی ببینه؟ یعنی اینقدر بد بود؟ باشه بی خیال. خیلیها دلمو شکستن. اشکالی نداره شما هم مثل بقیه باش.
………………….
نمی دانم جه بوده
دلتان را آزار ندهید
سارا