” تاریخ تکراری “

یهودی‌زاده نیستم
ولی صدای چکمه‌ها
نام خانوادگی‌ام به زبان آلمانی
در نکند محکم با لگد باز شود
در این صف لعنتی
به کجا باید نگاه کرد
۲۷ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی

” خبر “

چگونه دیوانه می‌شوم؟
در آینه چیزی پیدا می‌شود؟
در مترو بلند می‌خندم؟
کلید خانه‌ی مادربزرگ در قفل خانه‌ام گیر خواهد کرد؟
پیش خنزرپنزری می نشینم اصل ماجرای لکاته را تعریف می‌کنم؟
خودم!
خودم هم خبر خواهم شد؟
۲۲ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی

” کاشی پنج “

نباید فکر کنم
فکرها ابرهای سیاهی می‌شوند
بالای این خانه میایند
طوفان می‌شود
در و پنجره‌ها به هم می‌کوبند
و تو
در کوچه‌ی کناری
اشتباهی خواهی پیچید
۲۱ آبان ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” تصادف “

بعضی‌هاشان یک چشم ندارند
بعضی‌ها لنگ می‌زنند
بعضی‌ها دم ندارند
گربه‌هایی که از تصادف جان سالم به در برده‌اند
جور خاصی به من نگاه می‌کنند
۱۹ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی

” روز قبل “

مرگ تلو تلو می‌خورد
در تاریکی
دست‌هایش را باز کرده بود
می‌گشت
تنه زد به میز
گلدان افتاد
خرد شد
من پشت مبل بودم
بلند می‌شدم
دستش به من می‌رسید
هفتاد بار بلند شدم
و نمی‌مُردم
دوازده آبان نود و یک
سارا محمدی اردهالی