هیچ

آشپزخانه آرام
لباس‌ها روی بند
زن میان سال
روی صندلی شکست
نمی‌دانست چه می‌کند
خیره شده بود
حس کرد نیست
عاشق است
عاشق هیچ
۲۱ آذر ۹۰
سارا محمدی اردهالی

آدم شبیه

شبیه اسب
خسته‌
در میدان اسب دوانی
شبیه گاو
عصبی
در میدان گاو بازی
شبیه خودم
کلافه
در میدان ولی‌عصر
نوزده آذر نود
سارا

هیچ خبری نیست؟

کلمات که
در مترو
صف نان
قلم می‌زنند مرا
در میدان نقش جهان
کلمات که
سر برمی‌گردانم
خالی می‌شود دنیا
جوهری دویده در مه
کلمات
بیگ بنگی بی‌مرکز
در جمجمه‌ی من
برق فشار قوی
انفجاری ویران کننده
هستی بخش
کلمات
کجا می‌روند
هنگامی که از کجا می‌آیند؟
۱۰ آذر ۱۳۹۰، خانه‌ی اوین
سارا محمدی اردهالی

چراغ من روشن است

شب است
روبرویی‌ها
چراغ را خاموش کرده‌اند
پرده را کشیده‌اند
ایستاده‌ام
با فنجان چای و بی‌خوابی‌ام
چراغ من روشن است
۱۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی