بریدن

لیوانی که هر شب
بالای سرم بود
افتاد
شکست
زیر تخت
پر از خرده شیشه است
۲۸ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی

. . .

اسبی که شیهه می‌کشد در دهان من
صلح نمی‌کند
بلوف می‌زند
هر کجا که می‌روم
جا نمی‌شوم
۲۴ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی، گرگان

روشنایی

گلستان می‌سوزد
ابراهیم و سیاوش هم
خدایان خوابند
اسطوره‌ها و کتاب‌های مقدس هم
۲۶ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی، النگ‌ دره، گرگان

چای

قوری را برداشتم
دستم سوخت
رهایش کردم
تنم نیز
حتا وقت‌هایی که نمی‌خواهم
داغ است
۲۱ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی