عصر جمعه

بی آن که قراری داشته باشیم
همان جای همیشگی ایستاده
حرف نمی‌زنیم
همه چیز بر سینه‌اش نوشته شده
شیر
چای
قهوه
سکه را می‌اندازم
دکمه‌ی چای را فشار می‌دهم
سارا محمدی اردهالی
سینما فرهنگ
۱ آذر ۸۸

بوی خون

شنا می‌کنم
از این سو به آن سو
زیرآبی می‌روم
تا آن جا که نفس دارم
انگشتانم را به کف استخر می‌کشم
ناگهان
یادت
چون کوسه‌ای به سمتم برمی‌گردد
۲ آذر ۸۸
سارا محمدی اردهالی
بی‌ربط : Shark Attack Map

تشییع ‬

‫قویی سپید‬
‫با چشمان ریمل زده‬
‫بر دریاچه‌ای متروک

‫کودکان برایم خرده نان می‌ریزند‬

سرم پایین است‬
‫تشییع هنوز تمام نشده‬
‫من‬
‫بیوه‌ی فرمانده‌ی دلاور جنگی نابرابرم
سارا محمدی اردهالی
۳۰ آبان ۸۸

مهتاب لب‌پَر

می‌شکند
همه چیزی
در آشپزخانه‌ی من
مدام التهاب
التهاب ِ دست‌ها و پاهای بریده
شیرهای سر رفته
روباه‌های زخمی
سارا محمدی اردهالی
۲۶ آبان ۸۸

بانوی …

بانوی روزهای آخر مرداد !
دوستت دارم
اما نمی‌دانم
با کودتا چه باید کرد
تکه‌ای از شعر بانوی روزهای آخر مرداد
عاشقانه‌های مصدق، مرتضی بخشایش، تهران: آهنگ دیگر، چاپ اول پاییز ۸۸

برای امروز تو

دادگاه می‌رویم
تست بارداری می‌دهیم
کنار دفتر اسناد رسمی
قلب‌مان تهی می‌شود
دست‌های زیبا
وقتی ظرف می‌شویید
بنفشه‌های آفریقایی را آب می‌دهید
نقاشی می‌کشید
وقتی می‌بوسمتان
عزیزترین دست‌ها می‌شوید
می‌گیرمشان
بگویم
تاب بیاورید
دست‌های زیبا
بی‌خیال شوید
مثل باد
۲۰ آبان ۸۸
سارا محمدی اردهالی

ژاکت‌های بافتنی

ژاکت‌هایمان را در آوردیم
نشستیم پشت میز
زن و مردی بودیم
چشم به راه ِ
زن و مردی دیگر
حرف زدیم
بی آن که به حرف‌های هم گوش دهیم
سپیده ‌دم
ژاکت‌هایمان را پوشیدیم
ما تنها
زن و مردی بودیم که
شب هنگام
اندکی
گرم شده بودیم
۱۸ آبان ۸۸
سارا محمدی اردهالی

دوباره

دوباره دست‌هایم خالی است
دوباره جای بوسه‌ها تیر می‌کشد
دوباره من
پراکنده
شعرهایی نوشته‌ام
که زنی در آن‌ها
پنهانی
ودکا می‌نوشد
تا در مراسم سوگواری آرام باشد
۱۵ آبان ۸۸
سارا محمدی اردهالی

چو دیدی روز روشن را


چو دیدی روز روشن را
چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین
که در شب‌ها نهان باشد
دلا !
بگریز از این خانه
که دلگیر است و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
بجو آن صبح صادق را
که جان بخشد خلایق را
هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد
یکی خوبی
شکرریزی
چو باده رقص انگیزی
یکی مستی
خوش‌آمیزی
که وصلش جاودان باشد

کسی کاو یار صبر آمد
سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد

کسی کاو خواب می‌بیند که با ماه است
بر گردون
چه غم
گر این تن خفته میان کاهدان باشد
دهان بربند و خامش کن که نطق جاودان داری
سخن با گوش و هوشی گو
که او هم جاودان باشد
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی