نیک‌بختی

درد عشق از تندرستی خوش‌تر است
گرچه
بیش از صبر درمانیش نیست
هر که را با ماه‌رویی سر خوش است
دولتی دارد
که پایانیش نیست
خانه زندان است
و
تنهایی ضلال
هر که چون سعدی گلستانیش نیست

بنویس

بنویس
گوشه‌ی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بسته‌ای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آن‌ها همه چیز دارند
نوشتن نمی‌دانند
بنویس
سرگردانشان کن
سوم مرداد ۸۸

حُسن یوسف

به اخبار شام‌گاهی کاری ندارد
وقت آفتاب
برگ تازه می‌دهد
وسط برگ‌هایش شرابی
کناره‌ها‌ سبز
۱۷ مرداد ۸۸
HosneYousef880517.jpg
آن سرباز را یادم نرود در سیبری با انگشتان قطع شده‌اش روی تکه چوبی کلاویه‌های پیانو را کشیده بود و پیانو می‌زد، کامو تعریف می‌کرد. چشم‌هایت را ببند، صدای موسیقی را می‌شنوی؟
یادت هست آن اجرای کرگدن را؟ آخرش بازی‌گری از تماشاچی‌‌ها می‌خواست انتخاب کنند و به یک گروه بپیوندند، ما دو دسته شدیم یک عده آن سو، یک عده این سو.