کلاغ سیاه

می گویند
کلاغی سیاه
با منقاری دراز و بال های چرک
سوژه ی مناسبی برای یک شعر نیست
چه کنم
همیشه عصرها
همین کلاغ
در شعرهای من
غار غار می کند

چیز غایب

خانه هنوز هست
اما آدم‌هایش مرده‌اند
یا شاید
( باید این‌طور می‌گفتم: )
خانه ویران شده‌است
اگرچه آدم‌ها هنوز هستند
نه
( این‌طور هم نشد )
خانه هنوز هست
آدم‌ها هم زنده‌اند
اما در این میانه
چیزی غایب است انگار
( نمی‌دانم )
شهاب مقربین، صفحه ی اینترنتی

خواب

برایت خانه ای می سازم
صبح می شود
پرده های تور سفید را کنار می زنم
انگار
تمام دنیا را خواب دیده باشی
تو را
بیدار می کنم

تهران

Tehran8410.jpg
این شهر عجیب است
من این جا به دنیا آمدم
انقلاب شد
عمه ام را از دست دادم
جنگ شد
پسر عمه هایم را از دست دادم
هشت مارس آمد
خواهرهایم را گرفتند
پیاده در خیابان
خیره و با تعجب
به دیوارها، اداره ها
نوشته ها، روزنامه ها
به همه جا نگاه می کنم
هیچ چیز این شهر
به من
به دوستانم
به خاله و دایی و قصه های مادربزرگم
ربطی ندارد
هیچ خبری از ما
در سطح شهر نیست
دانه دانه شماره تلفن های دوستانم خط می خورند
من کد تمام شهرهای جهان را حفظم
دایی سیاوش می گوید بیا امریکا
هما می گوید به کانادا مهاجرت کن
این شهر عجیب است
این همه سال
این همه به او محبت کردیم
دلش چه می خواهد
دلش با کیست این شهر

حرفه‌ای

اذیتم نکن
تیرم خطا نمی‌رود
به انگشت‌های کشیده‌ام
پلیس مشکوک نمی‌شود
آرام مدادم را پشت گوش می‌گذارم
زیر لب آواز می‌خوانم
راستی !
چه کسی می‌فهمد
زنی
در شعری بی‌وزن
تو را
از پا در آورده

شب درد

دروغی نبافتم
دلداری اش ندادم
عاشقانه ترین نوازش های دل و دستم را
به او بخشیدم
در آغوشم
زار می زد
روسپی
محبوبش او را
سرد بوسیده بود

در آینه

Miroir1385sib.jpg
وصیت من به تو
یک چشمک است
هر جا که رفتی
هر جا که بودی
هنگام پاشیدن آب به صورت
که زلال می شود دل آدم
برای من در آینه
چشمک بزن
آینه راز دار من است
بگذار تا آخر دنیا
خیال کنم
چشم چپت در آینه
دیوانه ی من است

شهر بازی

می روم شهر بازی
پر از بچه است
خیال می کنم
کدام دختر
دختر من
کدام پسر
پسرک من
می خندم آرام
به تمام بچه ها
و به آرزوهایم
که بوی نا گرفته اند

سرانجام سیزده آذر

13azar.gif
تلفنم را جواب می دهد:
“…خوبم ”
ضربه ای محکم برای سمفونی ای بزرگ
می خندد
گیتاریست می پرد روی میز ناهارخوری
غول غم ها دهان باز می کند
ترانه می خواند
“…خوبم سارا ”
آرشه ها دیوانه وار از آشپزخانه بیرون می ریزند
پیانیست از لب پنجره دست هایش را بلند می کند
بوسه می فرستد
” امروز خوبم
خوب خوب ”
گوشی را می گذارم
همه کف می زنند
اتاقم پر از گل سرخ شده