چرا ساعت روی شب مانده؟

باران!
کجایی!
_نگفته بودم اسم دخترم را؟_
باران!
مادر!
وقت شیرت شده
_بی‌تابم_
باران،
جان دل!
روی تختش نیست
عجب!
_اسباب‌بازی‌هایش را جمع کرده_
باران!
باران!
روی آینه یادداشتی است:
می‌روم دانشکده
دیر بر می‌گردم مادر
جان باران آرام باش!
جان باران زود بخواب!

باید فکر زمین هم بود

roses_marc_chagall.jpg
*
درست که دردناک می‌شود شانه‌هایم
و تنم می‌خواهد
پرتش کنم از بالکن به خواب باغچه
اما مگر از تنی خسته
که شانه خالی کرده از رنج بودن
چند گل سرخ ممکن است بروید؟
هیچ،
می‌دانم!
بماند تنم برای جشنی،
که جسور و پولادین
اراده کند
برای خاطر چشمی یا شاپرکی
دست بشوید از بودن بالای مرز خاک
و بشود بروید هزاران گل سرخ از هر سلول تنهایم

*Marc Chagall
دست دوست درد نکند.

جزر و مد

gaz2farzads.jpg
*
تو می‌روی
قایقت آرام آرام از جزیره ام دور می‌شود
نقطه می‌شوی
موجی نیست
آب‌ها آرام‌اند
زیر آب کشتی‌های غرق شده
و غم‌های سنگین
و سکوت صدف‌ها
دوباره دنبال هیزم می‌گردم
* عکس: بهمن فرزاد

پیرترین زن قبیله

سال‌ها پیش از این
پیشگویان گفته‌بودند
شبی ماه خواهد گرفت
و دزدان به قبیله‌‌ی ما خواهند زد
و هر چه داریم با خود خواهند برد
دیشب پیرترین زن قبیله خواب دیده‌است
که ماه می‌گیرد
امشب همه هرچه داشتند را پنهان کرده‌اند
من اما
نام و یاد تو را بر سر در خیمه‌ام آویخته‌‌ام
که با آنها نیز تنها بوده‌ام
(طاهره عبرالحنان)
این شعر را آقای اردشیر رستمی برایم خواند، رد شاعر را پیدا نکردم،
شعر سینه به سینه از شمال عراق به کردهای ایرانی رسیده‌بود…

پیرترین زن قبیله

moongirl.jpg
*
سال‌ها پیش از این
پیشگویان گفته‌بودند
شبی ماه خواهد گرفت
و دزدان به قبیله‌‌ی ما خواهند زد
و هر چه داریم با خود خواهند برد
دیشب پیرترین زن قبیله خواب دیده‌است
که ماه می‌گیرد
امشب همه هرچه داشتند را پنهان کرده‌اند
من اما
نام و یاد تو را بر سر در خیمه‌ام آویخته‌‌ام
که با آنها نیز تنها بوده‌ام
(طاهره عبرالحنان)
این شعر را آقای اردشیر رستمی برایم خواند، رد شاعر را پیدا نکردم،
شعر سینه به سینه از شمال عراق به کردهای ایرانی رسیده‌بود…
طاهره!
چقدر حرف مانده در سینه‌ی ما!
طاهره!
چرا ماهُ دادن به شب‌های تار…
چرا ماهُ می‌دن به شب‌های تار…
طاهره، خواهرم! شرق است این همه این جا می‌بینی!؟

مرغ‌آبی‌ها

rain.jpg
خانه‌ی هنرمندان، آبان هشتاد و سه
هوا سرد است
برگ‌ها اندکی در آغوش باد می‌رقصند
سرانگشتان باد را می‌بوسند
و بی‌تاب بر خاک می‌افتند
یک والس کوتاه در خاطره‌‌ی سلولزی‌شان
کنار استخر مرغ‌آبی‌ها سر و صدا راه انداخته‌اند
مردی جوگندمی، چند پاکت در دست می‌گذرد:
– آه چطور در این سرما غذا گیرتان می‌آید!
دختر بچه‌ای که دنبال مادرش می‌دود
سر بر می‌گرداند:
-تاریک که شود
ترس دارد
مرغ‌آبی‌های کوچولو چطور خوابتان می‌برد!
از روی نیم‌کت چوبی بلند می‌شوی
چند بالرین سلولزی زیر پایت له می‌شوند
بغض می‌کنی:
-آه مرغ‌آبی‌ها!
مرغ‌آبی‌های تنها،
کسی را که گم کرده‌اید
کسی را که رفته‌است بی‌صدا
چطور دوباره پیدا می‌کنید
چطور دوباره در این دیر‌وقت او را صدا می‌زنید!

یونس

پسر بچه‌ای شیطان کاش
زنگ این خانه را می‌زد
از صلیب آشپرخانه
تا رستاخیز آیفون
و شنیدن صدای خالی خیابان
چقدر رویا!
چقدر رنج!
چقدر پرواز!

مردان خیابانی

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
(سعدی)
همه جا هستند
در ادراره‌ها
دانشگاه‌ها
وزارت‌خانه‌ها
دادگاه‌ها
کارت که گیرمی‌افتد
پیدا می‌شوند
از چراغ جادو آرام و بی‌صدا بیرون می‌آیند
گاهی یک شماره تلفن کنار چک پول
گاهی دست بچه‌ات را می‌کشی
بروی پی کارت
کسی پایش را لای در رحمت می‌گذارد
و صدایش را شبیه
پرپر زدن فرشته‌ها می‌کند
همه جا هستند
خیلی هم نگران هستند
نگران زیاد شدن زنان خیابانی