رنج
صیقل داده بود
سرانگشتان تو را
چون تن درختی
که در گردنههای تند
میگیرد
دست کوهنوردانِ مردد را
.
دست کشیده بودی
از صورتها
حضورها
و نمیتوانست دیگر دستی
لمس کند
تو را
.
.
به یاد رضا براهنی، پنج فروردین ۱۴۰۱
رنج
صیقل داده بود
سرانگشتان تو را
چون تن درختی
که در گردنههای تند
میگیرد
دست کوهنوردانِ مردد را
.
دست کشیده بودی
از صورتها
حضورها
و نمیتوانست دیگر دستی
لمس کند
تو را
.
.
به یاد رضا براهنی، پنج فروردین ۱۴۰۱
دیدگاهها بسته شدهاند.
آه سارا خیلی قشنگ بود
هانای عزیزم،
دوستی دارم که سالهاست با او حرف میزنم ولی نمیدانم مرا میشناسد یا نه. نمیدانم خودش کجاست، هست یا نیست.
باید جایی باشد. فکر میکنم شاید رابطهی جانش با جسمش قطع شده. فکر میکنم جانش هنوز در جریان زندگیست. بههرصورت ابهام دردناکی در بیماریاش نهفته.
خواستم بپرسم سپید بخت بود یا نه.. اما تا وقتی جانش هنوز در جریان زندگی هست؛ شاید در نهایت با این همه رنج خوش بخت شود:)
هانا،
این سوالیست که ناخودآگاه پرسیده میشود. اما فکر میکنم، همهی ما پشت پردهای زندگی میکنیم. دوست من هم. خوشبختی یا بدبختی پشت این پرده است.
مراقب خودت باش دختر نازنین
سارای نازنین.