خوب است که اکثریت خوابند. صدای پرندگان صبحِ زود فرق دارد با صدای پرندگانِ روز. شاید هم در روز اصلن صدا به صدا نمیرسد. میآیم اینجا چیزهایی مینویسم. بد نیست این نوشتن در مه و تاریکی. برای رفعِ خستگی و ادامه دادن به کار.
گاهی فکر میکنم این چیزها که مینویسم به چه درد میخورد. اما خب جوابِ این سوال هم مهم نیست. از جدی گرفتن خوشم نمیآید. مربای به خوشمزهای به دستم رسیده است. کره و مربا در ساعت پنجِ صبح.
گاهی از اینکه چراغ روشن است و وجود دارد خوشحال میشوم. کلید را میزنی و خانه روشن میشود.
از صبح ها خوشم نمی آید سارا ولی برای شب زیاد نوشته ام تا بخواند نوشته هایم را اگر ستاره ها میگذاشتند!
من حس میکنم نوشته هایم به درد میخورند سارا به شرطی که هیچ کس نخواندشان چون به محض نوشته شدن هزار رنگ میگیرند هزار مخاطب زرد و هزاران استعاره مشمئز کننده که پشیمان میشوم چه نیازی بود که مینوشتم؟ همه چیز خوانده میشود جز انچه که باید
فاطمه جان،
حس من این است که نوشتن هم کاریست. مثل اینکه آدم شنا کردن یا گلدوزی یا نجاری را دوست دارد. حالا بعضی تفننی نجاری میکنند، بعضی حرفهای. وقتی کاری را دوست دارم، اول برای خودم دوست دارم. خیلی به آن فکر نمیکنم. حالا اگر کسی هم دوست داشت، خوب است، نداشت هم که برای خودم خوشم. در مورد خوانده شدن یا یادداشتهایی که میگذارند، من وقتی نظری را میخوانم همان اولین کلمهای که احساس کنم بهنوعی دارم چرند میخوانم پاکش میکنم. حتا تا آخر جمله را نمیخوانم. وقت ندارم و شاید سالها بودن در این محیط من را تاحدی حرفهای کرده است. اما میفهمم چه میگویی :)