لباس که میپوشم
چند اسب وحشی میبینم
کاش بیایند نزدیک
اسب وحشی اما دور باشد
3 دیدگاه دربارهٔ «صبح زود»
آنقدر دور
تا گرمای نفسهایش را احساس کنم
..اسب وحشی اما دور باشد
چه خوب از که نوشته ای
……
ارغوان عزیز
:)
سارا
سلام سارای عزیز، نوشته هایت را که میخوانم حس میکنم با کسی درد و دل کردم و سبک شدم…بیشتر بنویس برایمان
…..
ممنونم ملیکا
امروز فکر کردم از یک مرزی گذشتم.
حرف زیادی نمیشود دربارهاش زد
ممنونم دختر
سارا
آنقدر دور
تا گرمای نفسهایش را احساس کنم
..اسب وحشی اما دور باشد
چه خوب از که نوشته ای
……
ارغوان عزیز
:)
سارا
سلام سارای عزیز، نوشته هایت را که میخوانم حس میکنم با کسی درد و دل کردم و سبک شدم…بیشتر بنویس برایمان
…..
ممنونم ملیکا
امروز فکر کردم از یک مرزی گذشتم.
حرف زیادی نمیشود دربارهاش زد
ممنونم دختر
سارا