نوشته بودمش توی دفترم و دفترم روی میز باز بود و دلم میخواست دفتر را، همهی صفحاتش را ریز ریز کنم و نکردم و رد میشدم و نگاهش میکردم و درون خودم لب برمیچیدم:
.
.
.
اندک
مرا خشمگین میکند
من
عاشقِ
تمامم
2 دیدگاه دربارهٔ «روز و شب»
دیدگاهها بسته شدهاند.
بارها خواندم
نمی دونم این همه رو چه جوری تو چند خط آوردی…
گنگ و مات و مبهوت از اول می خونم
سارای تمام
سلام
………..
سلام سلام
:)
سارا