میخواستم برایت وقت بگذارم
به رنگ پیراهنت فکر کنم
دکمههایت را ببندم
دور و نزدیک شوم
ببینم درست است یا نه
حتا فکر کنم
چه کلاهی به تو میآید
اما تو
دم دستترین پیراهنت را پوشیدی
با دکمههای نبسته
جفت پا زدی کنار من
و البته
کلاهی هم سرت نرفت
۲۴ شهریور ۹۲
سارا محمدی اردهالی
14 دیدگاه دربارهٔ «” ساعتها “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
این ” تو” چقدر لجباز است …
و شاید این کلاه برای آدم برفی هاست …
…………………
لذت بردم
………………
سپاس
تنها سکوت
سلام-چقدر دوست داشتم-چقدر تازه کننده بود-خیلی دوست داشتم خانم
…………
سپاس
خوب باشید
سارا
دعوتید به بوف کور و …در آوانگاردها[گل]
ومدت هاست که شما در لیست دوستان من هستید و متقابلا مرقوم بفرمایید نام کوچک مرا .
ما به شنیدن صدای هم محتاجیم .
……….
سلام و سپاس از لطف شما
قسمت لینک من مدت مدیدی است خراب است
موفق باشید
سارا
نه
……….
خب
سارا
سلام قشنگ بود
….
سپاس
سارا
چه ساده
چه تلخ
.
و من شاعر میشوم ، تنها کنار انبوه تن ها
درود بر شما
خیلی خوب
………..
خیلی ممنون سر زدید
سارا
سارا جون چرا کلا انقدر غمگین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
……….
می شه
سارا
لیاقت نداشت
ترسید عاشقت شود
سلام سارا
دیشب کلی از آرشیوت رو خوندم
درگیرم
………………
سلام
دست شما درد نکند
میبینید چه چیزهایی نوشتم
خودم هم گاهی سرمیزنم
خندم میگیرد
گریهام میگیرد
سپاس
سارا
عالی و غافلگیر کننده با نیشخند تلخ آخرش در خاطرم ماند.
با مهر
………….
سپاس
معصومه جان
سارا
سلام
آیا امکان داره از تو یک عکس داشته باشم برای خیره شدن هنگام خواندن شعرهات؟
…………..
ها؟
شاید یک عکسی همین طور این گوشه گذاشتم
نمیدانم
چه عکسی مثلن
؟
فکر کنم با آن حالا
سپاس
عکسی برای هیچ
سارا