” پایان “

در کوبیده می‌شود
خیال می‌کنی باد است
نشسته‌ای
به پایان شعرت فکر می‌کنی
می‌توانستم
پشت همین در
پایان خوبی باشم
اما دیگر
به خانه باز می‌گردم
۱۷ آذر ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

13 دیدگاه دربارهٔ «” پایان “»

  1. اول سلام …
    من خیلی اهل شعر نو نبودم ولی به طور عجیبی با شعر شما ارتباط برقرار کردم …!
    خیلی شعرهاتون رو دوست دارم . موفق باشید .
    …………..
    سلام
    خوش حالم
    و ممنون
    سارا

  2. اولش که خوندم کلن نفهمیدم. بعد خیلی احساساتی اومدم یه چیزی بگم، یه بار دیگه شعرو خوندم دیدم نه یه جور دیگه ام می شه. بعد اومدم یه چیز دیگه بگم… دیدم قضیه دقیقن همین مرز بین این دوتاست. مرز بین رویا و واقعیت.. که از قضا موضوع اصلی شعرم هست اینکه اخرش معلوم نیست شاعر کجا نشسته بوده و به کدوم خونه بر می گرده. که البته معلومه ولی به خاطر وهمی که توو شعر هست خب اونم زیر سوال می ره… خلاصه اینکه کلن به این نتیجه رسیدم دیگه هیچی نگم:| تقریبن همیشه همین جوری می شه…
    بعد یاد اون جمله ایی که نوشتید افتادم: “برای نشر دوباره‌ی نوشته‌ها و عکس‌هایم با من حرف بزنید. ” فقط اومدم بگم اونی که معمولن حوالیه ۳و۴ صبح میاد اینجا سکوت می کنه منم. خیلی ام دوستتون دارم:]
    …………………………
    خیلی نوشته‌ی خوبی بود
    خیلی برام این حالت مهم بود که چی حس می‌شه
    ممنون که نوشتید
    حوالی ۳ و ۴ صبح همیشه پاگرد منتظر شماست
    ممنونم
    سارا

  3. چه خوب نوشته‌اند دوست بالایی، «کسی که میاد این‌جا و سکوت می‌کنه منم». همیشه آدم حرف درخوری برای نوشتن نمی‌یابد، تحسین و تمجید آبکی هم ارزش اثر را پایین می‌آورد، پس گاهی سکوت بهتر است.
    پایان تلخی بود. اما تقصیر کیست؟ باد؟ بخت؟ یا شاعر؟ هر چند، زیاد امید ندارم پاسخ سوالم را ازتان بگیرم :)
    ………………..
    من پر از نمی‌دانم هستم
    گیج گیج گیج
    ممنون از یادداشت خوب و خوش حستان
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.